پنج‌شنبه, آوریل 18, 2024
خانهنقد و یادداشتنقد فیلم سرکوب

نقد فیلم سرکوب

اخباری هنری : فیلم سرکوب، نخستین ساخته رضا گوران با بازی باران کوثری، سارا بهرامی، الهام کردا و پردیس احمدیه، این روز‌ها در حال اکران است.

رضا گوران، کارگردان مطرح عرصه تئاتر که نمایش‌های شاخصی از جمله «یرما» و «هملت» را به روی صحنه برده، این بار نخستین تجربه‌اش را در مدیوم سینما با فیلم سرکوب ارائه کرده است. وقتی یک کارگردان تئاتر به سراغ سینما می‌آید، احتمالا انتظار داریم که تسلط بر میزانسن‌های متنوع و بازی گرفتن از بازیگران (به‌عنوان دو رکن اساسی نمایش) را به‌عنوان نقطه قوت او شاهد باشیم و حال کنجکاو شویم که با اضافه شدن دوربین، به چه تمهیداتی برای این مدیوم جدید می‌اندیشد. فیلمساز در این فیلم محدود به یک لوکیشن است و با دوربینی سیال به جاهای مختلف این خانه سرک می‌کشد و اغلب حسی از بلاتکلیفی و سر در گمی کاراکتر‌های فیلم را به ما القا می‌کند. تمایل او به گرفتن برداشت‌های بلند موجب شده تا بر نقطه قوت خود یعنی تنوع میزانسن تمرکز کند.

اما فراتر از اینکه تا چه اندازه فیلمساز در این تمهیدات موفق بوده است، مسئله ضعیف و گنگ بودن فیلمنامه آنقدر در فیلم گل درشت است که همه آن تمهیدات را تحت تاثیر قرار می‌دهد. اساسا وقتی متن دچار مشکل باشد، میزانسن و حرکات دوربین هم نمی‌توانند خلا آن را پر کنند و کارکردی اساسی داشته باشند. درواقع این تمهیدات از جایی به بعد چیزی فراتر از همان سردرگمی و مبهوت بودن در این فضا را القا نمی‌کنند و به تکرار می‌افتند. وقتی فیلمنامه دچار مشکل باشد، طبیعتا بازیگران نمی‌توانند به درک درستی از کاراکتر خود برسند و بازی مورد قبولی را از خود نشان بدهند. به همین دلیل، برخلاف ترکیب خوب بازیگران این فیلم، بازی‌های آن‌ها به‌دلیل نبود شخصیت پردازی در متن، خوب از آب در نیامده است و مخاطب نیز ارتباطی با بازی آن‌ها و کاراکترشان نمی‌تواند برقرار کند.

با دیدن اسم فیلم سرکوب، بیم آن می‌رفت که در دام شعار زدگی و پیشی گرفتن محتوا از فرم و خلق درام بیافتد. درواقع با تماشای فیلم شاهد هستیم که این اتفاق تا حد زیادی افتاده است. فقدان شخصیت پردازی، دیالوگ‌هایی شعاری یا به تعریف دقیق‌تر دیالوگ‌هایی که مستقیما زیر متن فیلم را بازگو می‌کنند بدون اینکه این اجازه را به مخاطب بدهند که بار کنایی آن‌ها را خودش درک کند و درنهایت نبود یک قصه درگیر کننده که درامی خلق کند و مخاطب از دل این درام به لایه‌های عمیق‌تر روابط اعضای این خانواده برسد، موجب شده که فیلم سرکوب به تجربه موفقی بدل نشود. هرچند که نیت نگارنده هیچ‌گاه دعوت کردن یا نکردن مخاطب به تماشای یک فیلم نبوده و قطعا تنها مخاطبی به درک درست از سینمای ایران می‌رسد که فیلم‌ها را به تماشا بنشیند. به هر روی این را هم در نظر داریم که این فیلم تجربه اول فیلمساز است و قطعا امید آن را داریم که در تجربه‌های بعدی، روند رو به تکامل او را ببینیم. در ادامه دوستانی که به تماشای فیلم سرکوب نشسته‌اند با تحلیل بیشتر فیلم همراه شوند.

از پشت پنجره، دوربین مادر پیری را نشان می‌دهد که از صدای ذهنش متوجه می‌شویم که دلتنگ پسرش خسرو است. مادر کادر را ترک می‌کند و دوربین به خانه ورود می‌کند. دوربینی سیال که قرار است مدام در طول فیلم به جاهای مختلف این خانه سرک بکشد و از دل راهرو و اتاق‌هایی که دیوار‌هایشان رنگ بندی سرد و مرده‌ای دارند، سرگذشت این خانه را روایت کند. به‌طور کلی فیلم پنج کاراکتر اصلی دارد. مادر به همراه سه دخترش یعنی پریسا (الهام کردا)، پریا (سارا بهرامی)، پروانه (پردیس احمدیه) و پرستار مادرشان ملیحه (با بازی باران کوثری). دو کاراکتر دیگر هم داریم که به کلی در فیلم غائب هستند: خسرو (برادر آن‌ها) و پرویز (پدرشان).

مسئله اصلی فیلم که از زبان پرستار خانه روایت می‌شود این است که پدر خانواده ناگهان از خانه با وضع نامرتبی بیرون رفته و دیگر برنگشته است. پرستار تلاش می‌کند تا دختران این پدر را از واقعه با خبر کند. دخترانی که مدت زیادیست از ترس پدرشان به خانه نیامده‌اند و از همه احوالات این خانه بی خبرند. آن‌ها تک تک وارد خانه می‌شوند. سه دختر از سه رده سنی مختلف. پریسا بزرگتر از همه، بعدی پریا و در آخر پروانه با اختلاف سنی بیشتر. این اختلاف سنی، نگرش‌های سنتی و مدرنشان را هم دستمایه قرار می‌دهد. اولین مشکلی که با آن مواجه می‌شوند این است که مادرشان آلزایمر دارد و پریسا این موضوع را نمی‌دانسته است. برای دخترانی که هیچ‌گاه تلاش نکرده‌اند از مادرشان خبری بگیرند (هرچند که پریا حتی از این موضوع با خبر بوده است) دانستن اینکه او آلزایمر دارد آنقدر به مسئله مهمی تبدیل می‌شود که درباره آن با یکدیگر دعوا می‌کنند.

چه کسی این میزان اهمیت را باور می‌کند؟ حال قرار است چه استفاده‌ای از این بیماری مادر شود؟ جز آنکه در چندین صحنه مختلف که همه‌شان مثل هم هستند، مادر در مواجه با هریک از دختران، نام آن‌ها را اشتباه بر زبان بیاورد و لابد ما نیز باید مثل دخترانش صرفا به این حال او غصه بخوریم. تنها واکنش‌مان برای اعضای این خانواده مدام غضه خوردن باید باشد. باید مثل پرستار فیلم مدام بر زبان بیاوریم: چه دختران بیخیالی و چه مادر تنهایی! فیلمساز حتی فرصت درک ساده‌ترین چیز‌ها را هم به مخاطب نمی‌دهد و ازطریق کاراکتر پرستار، مشغول سرزنش کردن آن سه خواهر می‌شود.

بحران بعدی وقتیست که از کلانتری به آن‌ها خبر می‌دهند که باید برای تشخیص هویت جنازه مردی که احتمال می‌رود پدرشان باشد مراجعه کنند. صرف‌نظر از اینکه باز هم روند صحنه‌ها به شماتت بیخیالی خواهران به وسیله پرستار منتهی می‌شود، موضوع مهم‌تر این است که این پدر کیست و چه ویژگی‌هایی دارد؟ این پدر موجب به زندان افتادن و کشته شدن پسرش شده است. این پدر موجب بیرون انداختن پریا از خانه شده است. این پدر آنقدر وحشتناک است که هیچ کدام از دخترانش جزات نمی‌کنند پا به خانه‌اش بگذارند. این پدر پنهانی یک زن دیگر را صیغه کرده است و غیره. تقریبا می‌توان گفت سیاه‌ترین توصیفات ممکن را از یک کاراکتر شنیده‌ایم که قرار هم نیست حتی او را ببینیم.

این رویکرد آن هم در غیاب کاراکتر پدر در کل فیلم، آنقدر یک طرفه است که دیگر کاراکتر پدر هیچ اهمیتی برایمان ندارد. وقتی قرار هم نیست او را ببینیم که قضاوتمان سخت‌تر شود یا بفهمیم که مثلا آنقدر‌ها هم بد نبوده، تنها به همین توصیفات بسنده می‌کنیم و با این خواهران همراه می‌شویم. حال آیا نگرانی این خواهران برای پدری تا این اندازه سیاه که او را ندیده‌ایم باور پذیر است؟ آیا این مسئله که کل فیلم براساس آن بنا می‌شود برایمان اهمیتی می‌یابد؟ آیا اینکه آن‌ جنازه واقعا پدرشان است یا نیست تغییری در روند قصه ایجاد می‌کند؟

دختر‌ها هم هر بار که می‌خواهند برای آن پدر نگران شوند، به محض یادآوری کارهایی که با آن‌ها کرده است سریع نسبت به او متنفر می‌شوند. پس زنده بودن یا نبودن او قرار نیست تغییر خاصی ایجاد کند. بلکه تنها قرار است مدام به ما القا شود که چقدر وضعیت این خانه اسفبار است. چقدر آدم‌هایش از هم غافل‌اند. این خانه هم که با دیالوگ صریحی که پریا به پروانه می‌گوید: «تا از این بدتر نشدی از اینجا برو» مشخص است که استعاره از کجاست. این میزان صراحت و رک گویی هم در دیالوگ است و هم در پلان‌هایی است که فیلمساز طراحی کرده است و مخاطب در سطحی‌ترین لایه فیلم با آن‌ها رو‌به‌رو می‌شود و دیگر چیزی برای عمیق شدن و درگیر شدن مخاطب با فیلم باقی نمی‌ماند.

در اینجا چند مثال از دیالوگ‌هایی که تنها حاوی پیام و زیرمتن فیلم هستند و فرصت هیچ‌گونه فکر کردنی را به مخاطب نمی‌دهند بازگو می‌کنم: «آدما نه ازمون بدشون میاد نه دوستمون دارن»، «اینجا فقط هی میان ولی کسی نمیمونه، کسی دووم نمیاره»، «تا از این بدتر نشدی برو از اینجا». این جنس جملات در فیلم بسیار است که هم محتوای فیلم را فریاد می‌زند و هم اجازه ارتباط عمیق مخاطب با جهان فیلم را نمی‌دهند.

پلان‌هایی را شاهد هستیم که در آن‌ها اغلب دوربین پشت پنجره ایستاده است و کاراکتر‌ها را در این خانه زندانی نشان می‌دهد. تاکید روی پلانی که پریسا تک تک در‌های خانه را می‌بندد تا این خانه هیچ ارتباطی با فضای بیرون نداشته باشد. (جالب است در ادامه این پلان، پلانی داریم که قدری در لفافه حرف می‌زند. یک پسر بچه از نسل جدید با لگد این در را باز می‌کند و گویی خبر از نسلی طغیان گر می‌دهد که هیچ در بسته‌ای را بر نمی‌تابد.) یا پلان‌های دیگری همچون درخت خشک شده زیر باران. این پلان‌ها نیز آنقدر گل درشت و گویا هستند که به بیان ساده باید گفت که محتوا را بیش از هر چیز توی چشم مخاطب می‌زنند. فیلمساز مدام در تلاش است که با هر تمهیدی یک واژه را به یادمان بیاورد: سرکوب! و اجازه فکر کردن و رسیدن به این مفهوم را از دل یک شخصیت پردازی و قصه‌ای منسجم به ما نمی‌دهد.

به‌عنوان مثال از این خواهرها چقدر اطلاعات داریم و این اطلاعات چه کارکردی در فیلم دارد؟ مثلا پریا ازطریق دیالوگ به ما اطلاعات می‌دهد که از خانه بیرون افتاده و با مردی به نام بهمن آشنا شده است. بهمن کیست؟ چرا او اینقدر شکاک است؟ ارتباط بهمن و پریا قرار است چه نقشی در ادامه مسیر فیلم ایفا کند؟ یک مورد از ویژگی‌های کاراکتر پریا یادتان مانده است؟

یا پریسا می‌گوید با مردی به نام بهزاد ازدواج کرده و جدا شده است؟ این پیشینه زندگی او قرار است چه کمکی در ادامه به شخصیت پردازی پریسا یا پیشبرد قصه بکند؟ یا دوباره باید پرسید، بهزاد کیست؟ گویی تمام مردان فیلم یک اسم و یک صفت هستند و با غیبتشان در فیلم فرصت برای نگاه یک جانبه به مردان را فراهم کرده‌اند. یکی مستبد و خشن (پرویز)، یکی شکاک (بهمن) و یکی خیانتکار (بهزاد). سوای این این رویکرد یک جانبه، حضور یا عدم حضور این پیش داستان‌ها عملا هیچ اهمیتی ندارند. تنها مردی که در فیلم حاضر می‌شود دوست پدرشان (با بازی جمشید هاشم پور) است. تقریبا بی اهمیت‌ترین کاراکتر مرد را در فیلم می‌بینیم که عملا با حذفش هیچ اتفاقی نمی‌افتد. صرفا تمامی شواهد حاکی از آن است که پدر این خانواده فردی سیاسی بوده و دوستش آمده است تا این اسناد را از خانه او ببرد. همین و بس. مردی سیاسی تنها یک برچسب دیگر است. چیز بیشتری باز هم دستگیرمان نمی‌شود.

فیلم هم گویی نقطه انتها ندارد. چرا که پس از مطمئن شدن این دختران از مرگ پدرشان، حکایت‌هایی از گذشته تعریف می‌کنند. انگار به اندازه این حکایت‌ها (که ذره‌ای برای مخاطب اهمیت ندارد) زمان باقیست تا فیلم تمام شود. در پایان هم یک پلان صریح دیگر داریم. بارانی که گویی باید این خانه را تمیز کند. تنها چیزی که برایمان مهم بود شسته شود و نشد کاراکتر‌های فیلم بودند که از ابتدا تا انتها هیچ تغییری نکردند. شنیدن شعر ابتهاج در پایان فیلم این نکته را بیشتر در ذهنم تداعی می‌کند که این شاعر برای حرف‌هایش مدیوم مناسبی را انتخاب کرده و حرف‌هایش را از فیلتر فرم عبور داده است. شعری که او گفته، تمام حرف‌های فیلم سرکوب را به بیانی شاعرانه و دلچسب منتقل می‌کند و شاید از کل فیلم اثرگذار‌تر باشد. در مقابل، فیلم سرکوب بیشتر به یک بیانیه تند شبیه شده است تا مدیوم سینما…

اخبار هنریhttps://artnewspress.com
با استعانت از خداوند متعال و جمعی از دوستان هنر سینما، اولین پایگاه خبری سینمایی چند زبانه ، در اسفند 97 به صورت آزمایشی و در تاریخ 4 اردیبهشت 98 مصادف با نیمه شعبان و میلاد مهدی (عج) افتتاح و تامین محتوا گردید. هدف از افتتاح این پایگاه خبری ایجاد تعامل بین فرهنگ کشورها و دوستداران و علاقه مندان اخبار سینما، اطلاع رسانی جشنواره ها و فستیوال‌های سینمایی در ایران و جهان می باشد ، ما و تیم خبری بر این باور هستیم هنر مرز نمی‌شناسد،
اخبار مرتبط

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

مطالب مرتبط