The guardian ( امتیاز ۱۰ از ۱۰ )
فیلم « ۱۹۱۷ » جاهطلبانهترین اثری است که « سم مندز » سالیان اخیر ساخته است. ساخت این اثر شجاعانه و هیجانانگیز بوده.
جیو وجودا – IGN ( امتیاز ۹.۵ از ۱۰ )
فیلم « ۱۹۱۷ » با مهارت بسیار بالا ساخته شده است و داستان هیجانانگیز آن پشت خطوط دفاعی دشمن جریان دارد. فیلمبرداری شکوهمندانه، ضرب آهنگ مناسب و بازسازی کمنظیر زمان و مکان اثر جزو دیگر ویژگیهای این فیلم اند.
لی گرینبلت – Entertainment Weekly ( امتیاز ۹.۱ از ۱۰ )
فیلم بیشتر از همه متعلق به « چپمن » و علیالخصوص « مککی » است، یک جوان ۲۷ سالهی اهل لندن که بسیار درشت اندام است و با چشمانی شبیه به قدیسها به دنبال برادر گمشدهش میگردد.
تاد مک کارتی – The Hollywood Reporter ( امتیاز ۹ از ۱۰ )
حتی اگر این نکته را هم قبول کنیم که فیلم در بیشتر لحظات خود داستان و مضمونی تکراری را روایت میکند، همچنان باید به این مسئله اذعان کرد که سبک ارائهی آن بسیار دقیق و متمرکز و مدیریت شده است و باعث میشود تا با اثری رویاگونه طرف باشیم. از این فیلم به بعد وقتی صحبت از آثار سینمایی و فیلمبرداری مهم تاریخ بشود، فیلم « ۱۹۱۷ » قطعا همیشه در بالاهای لیست جای خواهد داشت.
فیونولا هالیگان – Screen International ( امتیاز ۹ از ۱۰ )
« مندز » قصد دارد تا حس دل و جرئت به جنگی بیاورد که تنها به خاطر نابودی محتومش شناخته میشود.
کیت ارلنبد – Indiewire ( امتیاز ۸.۳ از ۱۰ )
عقربههای ساعت همیشه در فیلم « ۱۹۱۷ » در حال تیک تاک کردن اند و حتی زمانی که « مک کی » در ذات کار خود شک کرده است، حداقل همچنان به سمت پایان هدف ماموریت فاجعهبار خود به پیش میرود.
آلونسو دورالده – TheWrap ( امتیاز ۷.۵ از ۱۰ )
فیلم بیشتر به عنوان یک اثر هیجانی تاثیرگذار است تا یک بررسی دقیق و عمیق از جنگ و ترسها و فجایع آن؛ « مند ز» چندان علاقهای به کابوسها و تاثیر آن بر روی شخصیتهایش ندارد و درگیر تحت تاثیر قرار دادن بینندگان به سبک « هیچکاک » است.
ریچارد لاسون – Vanity Fair ( امتیاز ۷.۵ از ۱۰ )
فیلم « ۱۹۱۷ » در فرم خود شگفتانگیز است، یک اثر شجاعانه.
جاستین چنگ – Los Angeles Times ( امتیاز ۷ از ۱۰ )
لحظاتی هست که بیتوقف بودن لحظات فیلم باعث میشود تا حس واقعیت مجازی بودن به اثر تزریق بشود، لحظات دیگری هم هستند که این قضیه باعث میشود از ذات ساختارمند و زیرین فیلم پردهبرداری شود.
نقد و بررسی فیلم به قلم Peter Debruge (پیتر دبروژ)
نشریه variety
نمره 8 از 10
« جئورج مک کی » به عنوان بازیگر اصلی این فیلم، ماجراجویی جنگ جهانی دوم آقای « سم مندز » که به سبک Real-time ساخته شده است را به روی دوش خود میکشد. فیلمی که از سطح دوربین روی زمین تا چشمانداز خدا تفاوت دید دارد.
شما چگونه قهرمان بودن و حرکات قهرمانانه را تعریف میکنید؟ به مدت بیش از یک قرن است که فیلمها ناخودآگاه جمعی ما دربارهی این ایده و اینکه چه افرادی در آن قرار میگیرند را شکل داده اند و این مفهوم به گونهای درآمده است که از دسترس انسانهای عادی خارج شده. حال فیلم « ۱۹۱۷ » محصول « سم مندز » از راه رسیده است است تا تمام این فرضها را از بین ببرد. این فیلم یک روز از جنگ جهانی اول را بازسازی کرده است، جایی که دو سرباز بریتانیایی معمولی یعنی « بلیک » ( با بازی دین چارلز چپمن ) و « اسکافیلد » ( جورج مککی ) با قبول کردن یک ماموریت خودشان را از بقیه متمایز میکنند، ماموریتی که هیچ کدام ذرهای برای آن آمادگی ندارند.
البته که قهرمانبودن شجاعت را بازتاب میدهد اما این مسئله به معنی عدم وجود ترس نیست. لحظاتی در فیلم « ۱۹۱۷ » وجود دارد که مخاطب در حالی « بلیک » و « اسکافیلد » را میبیند که ترس شدیدی دارند، حتی غرق در اشک شده اند. فرمانی که به آنها داده شده طالب شجاعت از سویشان است و همچنان این زوج گاها نمیتوانند که در تصمیم خود شک نکنند، تصمیمی که میتواند جان ۱۶۰۰ سرباز انگلیسی را نجات بدهد. برای انجام این کار آنها باید میدان نبرد را در روز روشن طی بکنند، به سنگرهای پر از تلهی آلمانیها نفوذ کنند و با دشمن به صورت رودررو مواجه شوند. به سختی میتوان آنها را به خاطر ترسیدن مقصر دانست. هر چه نباشد تنشی که آنها حس میکند باعث میشود شخصیتها قابل درکتر باشند.
قهرمان بودن دربارهی انجام کار درست است و البته در عین حال انجام کاری که کس دیگری قصد انجامش را ندارد. تا حد زیادی این مسئله به شانس هم بستگی دارد، چرا که در بسیاری از موارد یک اقدام شجاعانه به خاطر شانس بد با شکست منجر شده است و به همین خاطر هیچکس قدر این فداکاری را ندانسته است. اگرچه همانطور که فیلم « ۱۹۱۷ » نشان میدهد، افتخار هیچ بخش مهمی در قهرمان بودن ندارد. یکی از افسرهای گارد به خوبی بیان میکند که :« برای خوشحال کردن یک بیوه نباید یک مجموعه روبان هدیه برد ». « مندز » به خوبی می تواند مصائبی که این سربازان چه به لحاظ فیزیکی و چه به لحاظ احساسی کشیده اند را با استفاده از نقاشیهای پدربزرگش « آلفرد » دربارهی داستانهای جنگی به تصویر بکشد.
در طی مدت زمان حدودا دو ساعتهی این اثر، « مندز » این شخصیتها را در دنیای « کابوسها » دنبال میکند و در این حین جنگ جهانی اول را به گونهای به تصویر میکشد که تا کنون ندیده ایم؛ هم زیبا و هم در عین حال ترسناک، دربرگیرنده و جدا، قابل لمس و بسیار جدا از چیزی که خودمان میتوانیم تجربه بکنیم. این تناقصها احساسات منحصر به فرد « ۱۹۱۷ » را تشکیل میدهند که لزوما « بهتر » از آثار نمادین جنگ جهانی اول یعنی « اسب جنگی » ( War Horse ) و یا « همه چیز در خط مقدم غربی آرام است » ( All Quiet on the Western Front ) نیست اما متفاوت است. « مندز » توانسته تا یک رویکرد اصیل و بدیع به یک موضوع آشنا پیدا کند و وقایع یک قرن پیش را به صورت تازه به چشم، سمع و نظر ما برساند.
استودیوی سازندهی این اثر برای اینکه تا حدی حس مورد انتظار بودن این اثر را برای بینندگان زیادتر بکند، اطلاعات خیلی کمی دربارهی « ۱۹۱۷ » به اشتراک گذاشت، البته جدا از اعلام مکرر این نکته که « مندز » فیلم را به گونهای طراحی کرده است که به صورت یک نما به نمایش در بیاید. یک اثر « پلان – سکانس » به اصطلاح فرانسویها، اثری مثل « مرد پرندهای » ( Birdman ) ساختهی « جی اینیاریتو » یا « طناب » ( Rope ) ساختهی « هیچکاک ». چنین تصمیم شجاعانهای در اکثر مواقع شبیه به یک شعبدهبازی به نظر میرسد، تلاش برای اینکه توجه مخاطبان را به جای محتوای اثر به تکنیک ساخت آن پرت کنیم، که البته در این فیلم هم قضیه این چنین است. نحوهی همکاری « مندز » با مدیر فیلمبرداری این اثر یعنی آقای « راجر دیکنز » بهگونهای است که انگار یک نفر در میانهی جنگ دکمهی توقف را فشار داده است و به دو نفر سرباز عادی اجازه داده تا در فضاهای مورد علاقهشان قدم بگذارند؛ یک بازتاب واقعیت مجازیگونه از اتفاقات که در طی یک برداشت ادامهدار القا شده به سبک زیباییشناسی بازیهای رایانهای است ( که البته همیشه حالت شوتر اول شخص ندارد ). تنها چیزی که اثر از یک بازی رایانهای کم دارد عدم توانایی چرخاندن دوربین به جهات دلخواه است اگرچه بهتر که چنین تصمیماتی را به آقای « راجر دیکنز » بپرسیم.
روز ششم آپریل سال ۱۹۱۷ است. نیروهای آلمانی از موقعیتی که در شمال فرانسه داشته اند در حال عقبنشینی اند، البته بر خلاف باور یک سری از رقبای بریتانیایی خود آنها به هیچوجه در نزدیکی « تسلیم شدن » قرار ندارند. « فریتزه » ها عقب نشینی کرده اند تا به تجهیزات و نیروهای بیشتر دسترسی پیدا کنند آن هم با این امید که متحدین را به سمت یک تله بکشانند. دو گردان بریتانیایی هم در شُرُف افتادن در این قرار دارند و آمادهی فرستادن سربازان خود به سوی مرگ حتمی در صبح بعد اند. با وجود قطع بودن کانالهای ارتباطی و عدم هیچگونه دسترسی به آن نیروهای در معرض خطر، ژنرال ارتش بریتانیا ( با بازی « کالین فرث » که یکی از چندین بازیگر ستارهی این اثر است که هر کدام در مقطعی حضور مییابند، مثل « جورج کلونی » یا « جان تراولتا » در فیلم « خط باریک سرخ » ) دو سرجوخه به نامهای « بلیک » و « اسکافیلد » را از دل مناطق روستایی فرانسه به سمت نیروهای خودی میفرستد تا پیام عقبنشینی را به آنها بدهند.
با توجه به اهمیت این پیام، عجیب به نظر میرسد که دو سرباز پیاده نظام عادی برای این ماموریت انتخاب شوند اگرچه که « بلیک » نفع شخصیای هم در این قضیه دارد؛ برادر بزرگتر او در صف اولین نیروهایی قرار دارد که اول صبح به خط مقدم فرستاده خواهند شد. وقتی که ما آن برادر را در دقایق پایانی اثر میبینیم، « بلیک » بزرگتر بیشتر شبیه به آن قهرمان سنتی مد نظر ما میرسد؛ قدبلند، خوشچهره، غرق در خون و گل و لای و زخمهای نبرد. برادر کوچکتر در مقایسه با او شبیه به بچهای صاف و نحیف است که زیاد از حد برای جنگیدن جوان بوده و دوست نزدیکش یعنی « اسکافیلد » هم دست کمی از او ندارد.
موسیقی « توماس نومن » در بخش اول حس ترس و عدم وجود آرامش را به خوبی منتقل میکند، بخش اولی که داخل سنگرها جریان دارد و دوربین در پشت « بلیک » و « اسکافیلد » و از بین موج سربازان جریان دارد. دوربین مدام از روی شانهی آنها به روبهروی صورتشان میرود تا بتوانیم چهرهشان را هم ببینیم. گاها دوربین این حس را به ما میدهد که شخصیت سومی هستیم و به عنوان مخاطب ما هم حتی در ترس و نگرانی آنها شریک ایم. بعد از ۱۷ دقیقه آنها خود را به سطح زمین میرسانند و ما هم نفس خود را حبس میکنیم چرا که دوربین هم در موازات آنها برمیخیزد و زمین بایر فراواقعیای را به تصویر میکشد که تنها چند تن از همراهان آنها زنده اند تا ببینند، زمینی پر از جسد و موشهای غولپیکر.
اگر آن سفر روی زمین به حد کافی ترسناک نبود نگران نباشید، چرا که به محض رسیدن آنها به سنگرهای تازه تخلیهشدهی آلمانها همه چیز رعب آورتر میشود. اهمیتی ندارد که به هنگام تماشای این اثر چقدر دربارهی جنگ جهانی اول اطلاعات داشته باشیم، طراحی بصری کارگردان و فیلمبردار این اثر به دقت اطلاعات حیاتی را از تمام جزئیات این واقعه تصویر میکنند که باعث میشود قدم گذاشتن در تاریکی همانقدری برای آن سربازان ترسناک باشد که برای ما ترسناک است. گاها دوربین چند ثانیه با تاخیر حرکت میکند تا درد را بیشتر کند، چرا که حس میکنیم این دو سرباز در معرض چیزی قرار گرفته اند که فراتر از دید ما است. در برخی موارد دیگر هم قبل از اینکه آنها بدانند ما متوجه میشویم که چه اتفاقی قرار است بیفتد.
در طی لحظاتی شبیه به این به سادگی میشود حقهی تک برداشتی بودن اثر را فراموش کرد، اگرچه که این مسئله هزینهای دارد؛ تدوین به روش سنتی به فیلمسازان این فرصت را میدهد که زمان را در راستای ایجاد کنش دراماتیک فشرده کنند و یا تغییر دهند در حالی که در فیلم « ۱۹۱۷ »، کارگردان و تدوینگر اثر یعنی آقای « لی اسمیت » باید به سرعت برداشتهایی پایبند بمانند که بر روی صحنه انجام شده بودند. فیلم « ۱۹۱۷ » به مکانهای مختلفی سرک میکشد و اگرچه که کمی درونگرایی برای اثری این چنینی اصلا چیز بدی نیست اما آقای « مندز » و نویسندهی دیگر او، « کریستی ویلسون-کرنس» این بخشها را با داستانهایی پر کرده اند که به سرعت فراموش خواهند شد؛ برای مثال میتوان به صحنهای اشاره کرد که آلمانها در آن طی مسیر بازگشتشان یک درخت گیلاس را قطع میکنند.
فیلمنامه زمانی جذابتر جلوه میکند که شخصیتهای دیگر هم درگیر داستان میشوند مخصوصا پس از اینکه عقبنشینی شوکهکنندهای خارج از اتفاقات ضبط شده در جلوی دوربین کل ماموریت را تهدید میکند. اثر در میانهی راه دوباره جان میگیرد یعنی جایی که با گروهی از سربازان به رهبری « مارک استرانگ » همراه میشویم. او و گروهش ما را به روستایی بمباران شده در فرانسه به نام Ecoust میبرند، جایی که درگیری آنها با یک تک تیرانداز آلمانی در نهایت باعث بیهوشی « اسکافیلد » میشود. در اینجا است که تنها کات واضح فیلم را میبینیم، در طی یک خاموشی سوبژکتیو طولانی که به صورت شدیدی زمان باقیمانده برای پایان فیلم را کاهش میدهد. کمی بعد و در شب همان روز، ما وارد نسخهای از جهنم بر روی زمین میشویم و موسیقی « نومن » به اوج خود میرسد.
پاراگراف بعدی شامل اسپویلر است.
هنوز فاصلهی زیادی باقی مانده است تا به نیروهای خودی در جنگلهای Croisilles Wood برسیم، جایی که اسکافیلد زمانی از راه میرسد که یورش در حال آغاز است؛ اینجا همان صحنهی معروف و نمادین اثر است که بخش بازاریابی بر روی آن مانور زیادی دادند، جایی که «مککی » در حال دویدن از بین سیلی از سربازان است و بمبها اطراف او را مورد اصابت قرار میدهند. آن نما ( یا بخش ) خارقالعاده و بینظیر است، اقدامی لحظهی آخری از روی ناامیدی از شخصیتی که قبلا ثابت کرده بود خیلی بیشتر به امنیت خودش اهمیت میدهد تا جان دیگران. این لحظه همچنین استعارهای از کل ماموریت هم میتواند باشد، ماموریت که بعد قهرمانانهش به صورت تدریجی در طی زمان مشخص شده است؛ در حالی که تمرکز نیروهای بریتانیایی در جای دیگری بوده است، « بلیک » و « اسکافیلد » به سوی جهتی کاملا متفاوت میروند و خود را در خطر میاندازند.
احتمالا آن بخش تئاتری وجود « مندز » است که باعث میشود فیلم « ۱۹۱۷ » را درست مثل یک دایرهی کامل طراحی بکند، یعنی فیلم به طرز معناداری دوباره به نمای ابتدایی اثر باز میگردد. این انتخاب بر اساس منطق باعث شده است تا متوجه شویم تفاوت او با امثال بزرگانی مثل « اسپیلبرگ » یا « نولان » چیست، اینکه او سعی دارد تا نوعی حس شاعرانه به اثر تزریق کند. هر چقدر هم که خود فیلمسازی شگفتانگیز باشد، توجه مندز به شخصیتها به جای تکنیک است که باعث شده فیلم « ۱۹۱۷ » یکی از بزرگترین دستاوردهای سینمایی سال ۲۰۱۹ باشد.
مترجم : امید بصیری