اخبار هنری : در فیلم The Devil All the Time «شیطان تماموقت» مسیحیان مومن، بیمارهای روانی و مردم عادی مرتکب قتل میشوند، و اگر خدا در حال تماشا باشد، واکنش او هرگز تغییر نمیکند: او در این کارها دخالت نمیکند. اقتباس آنتونیو کامپوس (Antonio Campos) از رمانی خشن که در سال ۲۰۱۱ توسط دونالد ری پولاک نوشته شده، از گروه بازیگران مستعدی بهره میبرد. این داستان که در دهههای ۵۰ و ۶۰ در دو شهر کوچک حومه رشتهکوه آپالاش جریان دارد، ایمان و خشونت را به شیوهای متفاوت با آثار مشابه خودش به یکدیگر پیوند میدهد. اگر چه ساختار این فیلم همیشه موفق عمل نمیکند، اما هرچه جلوتر میرود به کمک گروه بازیگران مستعدش ناخوشایندتر میشود.
اگرچه او را از همان ابتدای فیلم نمیبینیم، اما آروین با بازی تام هالند (Tom Holland) در مرکز داستان قرار دارد. ما آروین را در سن ۹ سالگی ملاقات میکنیم، جایی که مایکل بنکس رپتا (Michael Banks Repeta) نقش او را به عنوان پسر ویلارد با بازی بیل اسکارشگورد (Bill Skarsgard) بازی میکند. در همین صحنههای ابتدایی فیلم شاهد پرشهای زمانی زیادی هستیم، جایی که راوی (با صدای دونالد ری پولاک) برای معرفی شخصیتهای داستان کمی دچار مشکل میشود. برای مثال، در یک صحنه، ویلارد و مرد دیگری به طور جداگانه در یک رستوران کوچک به صورت همزمان عشق زندگی خود را ملاقات میکنند. این چهار شخصیت طی این داستان طولانی به شیوهای با یکدیگر ارتباط پیدا میکنند. اما چون از یکدیگر دور هستند، این ارتباط ارزش پیگیری ندارد.
اسکارشگورد گاهی به نظر میرسد در حال نمایش شخصیت ویلارد به شکل مایکل شنون است، که پس از مشاهده وحشتهای جنگ جهانی دوم از خدا فاصله گرفته، اما سپس دوباره به یک مرد مومن تبدیل میشود. او همراه پسرش در محراب موقتی پشت کابین خانوادگی دعا میکند. اما حتی دعاهای پرشور هم از یتیم شدن آروین جلوگیری نمیکنند، و او پیش مادربزرگ نگرانش اما (کریستین گریفیث (Kristin Griffith)) فرستاده میشود.
خواهرخوانده جدیدش، لنورا (الیزا اسکانلن (Eliza Scanlen)) هم سرگذشت غمانگیز مشابهی دارد. پدرش (هری ملینگ (Harry Melling)) واعظی با اعتقاد دیوانهوار به قدرت روحالقدس بوده است – او به جای استفاده از مارها، ایمان خودش را با یک شیشه عنکبوت به اثبات رسانده و پس از اینکه صورتش توسط آنها آسیب دیده بود، هفتهها خودش را در یک کمد پنهان کرده است. مادرش (مایا واشیکوفسکا (Mia Wasikowska)) زنی آرام بوده که با مرگی ناگهانی روبرو شده است.
لنورا که اعتقاد پدرش را به شکل عاقلانهتری به ارث برده، هدف همیشگی قلدرهای مدرسه و همچنین هدف راحتی برای واعظ جدید شهر (رابرت پتینسون (Robert Pattinson)) است، که به زنان جوان نظر دارد. آروین فقط یکی از این تهدیدات را متوجه میشود: در حالی که او با همکلاسیهای خودشان با بیرحمی رفتار میکند، اما حواسش به بدترین تهدید برای خواهرش نیست.
در همین حال، زوجی از قاتلین سریالی (رایلی کیو (Riley Keough) و جیسون کلارک (Jason Clarke)) سفرهای جادهای را در کشور انجام میدهند، هیچ هایکرها (رایگان سواران) را سوار میکنند و آنها را مجبور به انجام کارهای زنندهای میکنند که کارل (کلارک) دوست دارد از آنها عکس بگیرد.
حداقل نیمه اول فیلم این وقایع را به شیوهای اپیزودیک و مرتب به تصویر میکشد، اما پس از یک ساعت، فیلم کمی خستهکننده میشود. در هر زیرداستان، وقوع یک تراژدی یا جرم قبل از اینکه رخ دهد با نشانههای مختلف نشان داده میشود؛ اگرچه هیچ کدام از این سکانسها ناشیانه نیستند، اما این تکرارها باعث میشود تاثیرگذاری خود را از دست بدهند. (همچنین، همانطور که برخی از منتقدان کتاب میگویند، وجود این همه قاتل در چنین شهر کوچکی خیلی عجیب است). یکی دوبار، حتی وقتی میدانیم قرار است اتفاقی بیفتد خشونت پیشرو شوکهکننده است، اما اغلب این خشونتها فقط روی هم انباشته میشوند، و برخی از بینندگان احساس میکنند که در تور گردشگری بدبختی شرکت کردهاند.
با این حال، هالند به تدریج نیمه دوم فیلم را از آن خودش میکند، چون آروین احساس میکند باید از کتک زدن دانشآموزان دبیرستانی به سراغ نوع جدیدی از یاغیگری برود. آروین یک جوان بسیار جدی است، که هنوز تحتتاثیر تراژدی دوران کودکی خودش قرار دارد، و این بازیگر نیاز ندارد به ما نشان دهد چرا آروین دست به کارهایی میزند که در حال انجام آنهاست. یک رویارویی پرتنش بین او و واعظ (پتینسون) به نظر میآمد بخش پایانی فیلم باشد، اما اینطور نیست. و این از آن مواقعی است که ادامه دادن داستان پس از چنین سکانسی یک اشتباه نیست.
آریا مووی