اخبار هنری : جنگ که شروع شد و آلمانها فرانسه را اشغال کردند، چارهای نبود غیر پناهبردن به سینما. سینما شده بود پناهگاهی برای همه. اما خیال نکنید از پناهگاه که حرف میزنم، منظورم فقط معنای مجازی و استعاری آن است که باید از دست زندگی واقعی به آن پناه برد. گاهی آلمانها، ناگهان، سروکلهشان پیدا میشد و از هرکسی که بلیت میخرید و میخواست وارد سینما شود میخواستند مدارک تشخیص هویتش را نشان بدهد. میخواستند همه جوانهایی را که به سن قانونی رسیدهاند پیدا کنند و بفرستند به اردوگاههای کار اجباری فرانسویها در آلمان. سروکله آلمانها که پیدا میشد، سالن سینما واقعا پناهگاه جوانهایی بود که نمیخواستند اسیر آلمانها شوند. معنای واقعی پناهگاه همین بود. اما من که بچه بودم و بابت این چیزها نگران نبودم. کسی قرار نبود مرا به اردوگاه کار اجباری ببرد. من نگران چیزی دیگر بودم. اگر آژیر خطر را میکشیدند، فیلم قطع میشد و قطعشدن فیلم، به چشم من، اتفاق ناخوشایندی بود. آژیر خطر را که میکشیدند، به همه تماشاگران توی سالن یک بلیت خروج میدادند و از سالن بیرون میرفتیم و تا آژیر خطر هنوز نواخته میشد، در زیرزمین سینما میماندیم. همه مدت به صحنههای بعدی فیلمی فکر میکردم که، ناگهان، قطع شده بود. شاید در تاریکی همان زیرزمین بود که فهمیدم داستانها اوج و فرود دارند. فهمیدم هیچ داستان خوبی بدون این اوج و فرودها خوب از کار درنمیآید. فهمیدم همیشه لحظه اوجی هست که تماشاگر میخواهد صحنه بعد را هم ببیند. صحنهای که خیالش از بابت آن راحت نیست. میترسد که یکی از شخصیتها بلایی سرش بیاید. همیشه از این میترسیدم که پلیس شخصیتهای خلافکار را دستگیر کند. شخصیت پلیسها را دوست نداشتم. مردان قانون آدمهای خشکی بودند که آدم دلش میخواست سر به تنشان نباشد. نقطه مقابل آنها خلافکارهایی بودند که جذابیتشان آشکارا به چشم میآمد. شاید در همان زیرزمین بود که فهمیدم فیلم بدون تدوین معنایی ندارد. اولین درسها درباره میزانسن را هم همانجا یاد گرفتم؛ با دیدن چندباره فیلمها.