اخبار هنری : برابری چیست و برای برابر شدن چه باید کرد ؟
کیشلوفسکی ، حسابی در برابر داستان پردازی تسلیم شده و پرچم سفید اش را بالا برده تا همگان آن را ببینند.
فیلم درباره تبعیض، عشق و شور زندگی است که با عناصر و مایه های مورد علاقه کیشلوفسکی ؛ یعنی، انزوا و تنهایی همراه شده است.
نمی دانم چه اتفاقی افتاده که استاد فقید سینما ، در مورد این فیلم تصمیم گرفته کمی بیشتر به داستان پردازی بها بدهد. شاید خود او هم می دانست این تغییر رویکرد با توجه به مضمون فیلم لازم است. خلاصه اینکه سفید نسبت به فیلم آبی ، داستانگو تر است. در اینجا کیشلوفسکی داستان می گوید و انصافاً بسیار خوب و راحت داستانش را روایت می کند.
پرداخت تصویری، که از خصیصه های مهم آثار کیشلوفسکی محسوب می شود ؛ در فیلم سفید هم رعایت شده و مفاهــیم را فقط نشان می دهد. حرکات نرم و آرام دوربین ، همچنان استعاره ها و نشانه های مخصـــوص به او را به طرز باشکوهـــی به نمایش می گذارند.
سفید” صحنه ی توصیف “برابری” در پوسته زندگی یک زوج و هم چنین نقدی از مفهوم در جامعه مدرن است
زندگی زوجی که متشکل از دو فرهنگ و دیدگاه مختلف از دو کشور متفاوت است که دچار سفیدبختی شده است اما سفید بختی نه به برداشت عام بلکه به آن تعریفی که کیشلوفسکی از “سفید” در این فیلم به تصویر کشیده است !
کیشلوفسکی همانند دیگر اثارش در این فیلم نیز هدف خود را در تلفیق با داستانی جدا اما به شکلی کاملا هماهنگ جلو میبرد ، یعنی تقابل “برابری” و “نابرابری” در قالب عشق یک مرد به زن …
کارول حین آواره گی در مترو با شانه شروع به نواختن موسیقی کرده و با میکولاژ آشنا میشود. این مرد نماد قشر دارا و با فرهنگ لهستان هست که به بی تفاوتی رسیده است و در آرزوی مرگ است و برای او زندگی اهمیتی ندارد. این اشاره ای دیگر به خستگی مردم لهستان از دوران کمونیست پیش از آن است. نگاه دیگر به میکولاژ همان احساس تهوعی است که از برابری و آزادی دارد، نماد مردمی فهمیده که امیدی به برابری ندارند.
نمادی دیگر از تحقیر کارول آن دو فرانکی است، او پس از دیدن رابطه همسر سابق خود با فردی با او تماس میگیرد و دومونیک بیرحمانه به او اجازه میدهد که به صدای این رابطه گوش بدهد. او پس از قطع تماس میبیند که تلفن دو فرانکی او را پس نمیدهد، با عصبانیت و فریاد از مسئول باجه آن را طلب میکند و این مسئول باجه با تحقیر آن سکه را جلوی او پرت میکند، این شاید تمام حقی است که برای او میتوان در این نابرابری قایل شد.کارل این معاشقه و صدای دومینیک را از پشت تلفن عمومی گوش می کند. این پلان درست سوالی است که کارل دارد و نمی تواند به آن جواب دهد.
برابری چیست و برای برابر شدن چه باید کرد ؟
بعدا چند جای دیگر این سکه را خواهیم دید. نگاه دیگر به این سکه به این شکل است که آن را نمادی از موجودی رابطه بدانیم، او با فریاد اظهار میکند که هنوز رابطه تمام نشده است و آن را نگاه میدارد، هر چند ناچیز ولی هنوز امیدی هست، این امید به اندازه دو فرانک است.
کارول با کمک میکولاژ و به صورت غیرقانونی از فرانسه خارج می شود و در همان چمدانش وارد لهستان می شود. میکولاژ از کارول می خواهد در ازای این کار وقتی به لهستان رسید شخصی را بکشد. کارول هم قبول می کند.
کارول گذشته خود را دور ریخته و به درون چمدان میرود که از بد ماجرا این چمدان توسط عده ای از باربرهای هواپیمایی دزدیده میشود و کارگردان به این روش بازگشت او را به لهستان با کتکی که از این باربرها میخورد جشن میگیرد. لهستان پوشیده از سفیدی پوشالی و برفی را در تصویر میبینیم که واقعی نیست. همچنین یک نما از لهستان، کارول جمله ای جالب ادا میکند ” یا مسیح! بالاخره رسیدیم خانه! “. یک سطل آشغال بزرگ که مرغان و لاشخورها روی آن پرواز میکنند و غذای خود را به دست می آورند، این پرنده ها نقطه مقابل کبوتر هستند. گرچه بولدوزر دارد روی این سطل آشغال بزرگ کار میکند و سعی در درست کردن کشور دارد.
همچون در آبی، فیلمبرداری سفید هم برداشت از رنگ بهکاررفته در عنوان را دشوار میسازد: آسمان، تقریباً همیشه، سفید است و چشمانداز لهستان پرفپوش و سفید بهتصویر در آمده است. همچنین، غلیان سفید نشان ارگاسم تأخیری است.
همچون دو فیلم دیگر از سه گانۀ رنگها، سفید هم مشتمل بر صور و سمبلهای بسیاری است که در نگاه اول بیربط مینمایند، اما با پسنگاهها و پیشنگاهها و ارجاع به دو فیلم دیگر این سهگانه ارتباطشان روشن میشود.
علاوهبر تعبیر عمومی سهرنگ مرتبط با پرچم فرانسه، بنظر من میاد که:
آبی به منزله غم – سفید به منزله بیحساب شدن یا انتقام – قرمز میتونه نماد عشق باشه.
سفید» نقدی است بیرحمانه و هنرمندانه از فلسفه و مفهوم «برابری».
تم سفید درباره تساوی است و این تساوی در تصمیم جدی کارول برای این که بیش از هرکس دیگر به این تساوی برسد، منعکس است.
خود کیشلوفسکی می گوید:« تحقیر موضوع اصلی فیلم است. مردم با هم برابر نیستند و نمی خواهند که باشند.»
کیشلوفسکی میگوید:ما مفهوم “برابری” را اینطور میفهمیم که همه میخواهیم برابر باشیم اما فکر میکنم این مطلقاُ نادرست است.فکر نمیکنم کسی واقعا بخواهد برابر باشد .هر کس میخواهد “برابرتر ” باشد.
از ﻣﻨﻈﺮ اﯾﺪه آﻟﯿﺴﺘﯽ، ﺑﺮاﺑﺮی ھﻤﭽﻮن آزادی ﺗﺤﻘﻖﭘﺬﯾﺮ اﺳﺖ اﻣﺎ در ﻋﺎﻟﻢ اﻣﮑﺎن ﻧﻪ آزادی و ﻧﻪ ﺑﺮاﺑﺮی اﻣﮑﺎنﭘﺬﯾﺮ ﻧﯿﺴﺖ زﯾﺮا ھﯿﭻ دو اﻧﺴﺎﻧﯽ از ظﺮﻓﯿﺖھﺎ، ﺗﻮاﻧﺎﯾﯽھﺎ و ﺷﺮاﯾﻂ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺑﺮاﺑﺮ ﺑﺮﺧﻮردار ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ. دروﻧﻤﺎﯾﻪ اﺻﻠﯽ «ﺳﻔﯿﺪ» ھﻢ ھﻤﯿﻦ ﻣﻮﺿﻮع اﺳﺖ.
ﮐﯿﺸﻠﻮﻓﺴﮑﯽ از درون ﯾﮏ ﺟﺎﻣﻌﻪ آرﻣﺎﻧﮕﺮا (ﻟﮫﺴﺘﺎِن ﮐﻤﻮﻧﯿﺴﺘﯽ) ﺑﯿﺮون آﻣﺪه اﺳﺖ اﻣﺎ در ﻓﯿﻠﻢھﺎﯾﺶ ﻋﻤﻼ ﺑﻪ ﻣﻨﺘﻘﺪ ﺟﮫﺎن اﯾﺪه آﻟﯿﺴﺘﯽ و ﺑﻨﯿﺎدیﺗﺮﯾﻦ ﻣﻔﮫﻮم آن ﯾﻌﻨﯽاﻧﻘﻼب، ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪ. ﻓﯿﻠﻢ «ﺳﻔﯿﺪ» ﻧﻘﺪی اﺳﺖ ﺑﯽرﺣﻤﺎﻧﻪ و ھﻨﺮﻣﻨﺪاﻧﻪ از ﻓﻠﺴﻔﻪ و ﻣﻔﮫﻮم «ﺑﺮاﺑﺮی»است.
▪️کیشلوفسکی در این فیلم از طریق روابط یک زن غربی “نماینده جهان قطبی شده” با یک مرد که تازه از دنیای کمونیست زده رها شده است، این عدم برابری را نشان میدهد.
این زن با یک حکم طلاق مرد را از همه چیز ساقط میکند به حدی که مرد مجبور میشود برای برگشتن به کشورش در یک چمدان پنهان شود.
با فیلم سفید کیشلوفسکی طعنه به اقتصاد بیمار جوامع رهایافته از کمونیست میزنه…او بشدت از کار در لهستان و دولتش دلخور بود و این فیلم در حقیقت نوعی دهن کجی به لهستان آن دوره هم هست…. لهستان عنین از کمونیسم.
کارول به کمک برادرش کم و بیش خود را با کار آرایشگری مشغول می کند ولی خیلی زود می فهمد برای پول در آوردن باید به یکی از باندهای مافیای اقتصادی بپیوندد.
کارول را حین تمرین و گوش دادن فرانسه، می بینیم. در این زمان صدای بال کبوتر و یادآوری خاطر همسرش بوسه ای بر مجسمه میزند.
مجسمه ي سفيدي كه كارول از فرانسه با خود ميآورد نمايانگر پاكي و معصوميت كارول است و شكستن اين مجسمه و سپس هوس بازي كارول با آن به ما اين نويد را ميدهد كه قرار است كارول معصوميت خود را از دست بدهد.
کار جدید آغاز می شود. در اینکار گویی کارفرمای او دولت جدید است ولی این دولت جدید همچنان از کمونیست میترسد، این را در نمایی که او بعد از مشاهده فردی کارفرما را فرا میخواند به وضوح میبینیم، همچنین نشان دادن ماسک شیمیایی برای فروش که یادآور دوره خفقان کمونیست زیر سایه شوروی بوده است.
سپس او را در حال اصلاح سر و صورت خود میبینیم، یعنی دارد پیشرفت میکند، برادرش از او میپرسد که ” اینجا خوشحالی؟ ” او جواب میدهد ” توی دستشویی؟ ” این جمله استهزایی دیگر بر وضعیت کشور لهستان است، مانند اولین تصویری که کارول پس از ورود به لهستان میبیند و به آن اشاره کردیم. برادرش از او میخواهد که فقط به خود اهمیت ندهد و مردم را نیز آرایش کند، این آرایش کردن در قبال زندگی پیش برادر کارول و یا همان مردم عادی و دلسوز لهستان است. او با آرایش مردم به پیشرفت اجتماعی کمک میکند.
برادر کارول خیلی نقش مهمی در فیلم دارد، یادآوری میکنیم که در هنگام ورود کارول به لهستان وقتی کارول میپرسد که تابلوی نئونی زدی، در پاسخ میگوید که دیگر وارد اتحادیه اروپا شده ایم.
کارول پس از اینکه خود را به خواب میزند و از نقشه های کارفرما باخبر میشود به پیش پیرمردی رفته و زمینی را از او میخرد. پیرمرد را میتوان نماد خرافات و افکار قدیمی و پوسیده دانست، او که حتی تلویزیون نمی بیند و قدر زمینی که دارد را نمی داند. برای پیشرفت باید این خرافات و افکار قدیمی را ریشه کن کنند، به هر هزینه ای، چون بعدا سود بسیاری خواهد داشت. همچنین این پیرمرد نماد نسل قبلی و کمونیستی میتواند باشد، که با پوست اندازی به نسل جدید مانند کارول مبدل میشود. شاید برادر کارول هم در همین صنف قدیمی قرار بدهیم که انعطاف پذیری بیشتری دارد و سعی در انطباق با وضع جدید دارد.
وقتی صبح بیدار میشود، آینه اش تصویری از مریم مقدس و مسیح هست که خود را در آن محو میبیند. بعد از دور زدن کارفرما و به نوعی گول زدن پیرمرد، تصویری که از او میبینیم کدر است و او سعی در تصحیح موها با شانه زدن و صورت خود دارد. شاید این صحنه نقطه ای برای انتخاب برای او باشد، او تصمیم بگیرد که به کدام سو برود، بیننده را دچار یک انتخاب میکند که این کارول یک قهرمان است یا خیر.
▪️پیام سفيد اين است هيچ گاه برابري اتفاق نمي افتد. همان طور كه گفته شد سفيد نمايانگر پاكي و معصوميت است اما همانطور كه برف سفيد در دنياي كثيف ما ديري نميپايد و به برفي كثيف بدل ميشود، تمام مضامين معصوميت هم در اين فيلم شكست ميخورند و براي رسيدن به برابري قرباني ميشوند.
کارول طبق قرار برای کشتن مردی به یکی از قسمت های متروک قطار زیرزمینی می رود. در این صحنه ، کیشلوفسکی آشکارا زندگی و حیات را می ستاید. جایی که از طریق انکار زندگی ، به ارزش آن پی می برد.
میکولاژ دچار بي هويتي و بي هدفي شده است و سعي دارد با حذف خودش، آن را از بين ببرد.او مشكل مادي ندارد اما ديگر هدفي براي زنده ماندن ندارد. او تجربه زندگي در دو دنياي بزرگ ماركسيسم و كاپيتاليسم را داشته و به بيهودگي و بي هدفي هردو پي برده است و به دنبال كسي ميگردد تا درمقابل مبلغي پول او را بكشد چون خودش جرات آن را ندارد.
وقتی کارول به او میگوید ” میکولاژ هرکسی درد و غمی داره! ” در پاسخ میگوید ” درسته ولی من کمتر میخوام درد داشته باشم! ” تیر اول مشقی و برای اثبات واقعیت مرگ به میکولاژ شلیک میشود، او عنوان میکند که دیگر مطمئن نیست بخواهد بمیرد ولی پولی که قول داده بود را پرداخت میکند و کارول به شرط شراکت پول را میپذیرد. میکولاژ شاید به نوعی نتیجه گیری این فیلم هم باشد. آنها به مانند کودکان یخ بازی می کنند، گویی میکولاژ دوباره زنده شده است و عقیده کارول پیروز است، امیدی به برابری!
▪️كارول كه در كنار كار آرايشگري به
يكي از باندهاي مافياي اقتصادي پیوسته و با فهميدن روش آنها كه نوعي كلاهبرداري است، پولدار ميشود و براي كشته نشدن توسط آنها قبل از افشاي اعمالش وصيت كرده كه تمام اموالش پس از مرگ به كليسا برسد. پس برای دموکراسی باید همکاری داشته باشند.كوتاه آمدن رئيس باند، به خودي خود جالب است و بيانگر اين نكته است كه كليسا همان دست بالاي دست است كه بسيار است!
سفید حکایت یکی شدن است .در سفید همدیگرغرق شدن است. برابری است و در برابری آنچه که بیش از همه رخ می نماید به اشتراک گذاشتن ارزشهای دو طرف و رسیدن به معادله ای در خور این به اشتراک گذاشته شده است .
سفید بی رنگی است و وقتی در کنار هر رنگ می نشیند آن را به صلح دعوت می کند. به یکرنگی و مسالمت.
در نقاشی خصوصا رنگ و روغن پرهیز از رنگ سفید به دلیل نیفتادن در دام خاکستری ها توصیه می شود و حتی به اغراق می توان گفت این چگونگی استفاده از رنگ سفید است که تکلیف یک اثر نقاشی را در ترکیب های رنگی در نهایت روشن می سازد.
چقدر با دیدن این فیلم و این سکانس یاد این شعر از شاملو میفتیم….
برف نو، برف نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته ای بر بام.
پاکی آوردی – ای امید سپید!
همه آلوده گی ست این ایام….
نام فیلم معنی سیاسی پنهانی دارد: ناتوانی جنسی کارول و درماندگی مالی او در فرانسه، و ترقی متعاقب آن، بهمنزلهی یک سرمایهدار قدری مشکوک، کوششهای لهستان برای برونرفت از اوضاع نامساعدش، در محدودهی اروپا، را آینه گی میکند.برای برابر شدن باید تلاش زیادی کرد تلاشی که کیشلوفسکی در طول فیلم بر دوش کارل می گذارد.
پس از ملاقات با میکولاژ، به صورت اتفاقی یک جنازه میبیند و جرقه یک نقشه در ذهن او شکل میگیرد، راهی برای کشاندن دومونیک به لهستان…
تغییر در کارول قابل احساس است، او دفتری سفید رنگ میخرد و در هنگام عبور از داخل شرکت بزرگ خود زن منشی به او میگوید که تجهیزات از تایلند برای روسیه آمده است، اما او میگوید چون جنس خوبی هستند همینجا آنها را بفروشد، درون لهستان، این شروعی برای پایان حضور روسیه در لهستان است.
اما هنوز برابری برقرار نشده است، او از خواب میپرد، صدای بال پرنده و مجسمه را میبینیم. به دومونیک زنگ میزند ولی مجددا تحقیر میشود. باید مرگ کمونیست و اتمام تحقیر لهستان اعلام شود. پس از تنظیم وصیتنامه و اعلام مرگ، جنازه ای خریداری میکند تا بجای خود خاک کند. این جنازه روس بوده و دلیل مرگش این است که زیادی سرش را بیرون آورده بوده است و در کار لهستان دخالت کرده است. سکه حقارت را هم درون همین تابوت روسی میاندازد، بگذارید حقارت با شوروی بمیرد!
موتیف سکه دوفرانکی که تنها دارایی او بعد مهاجرت هست از بلندپروازی های مردی حکایت داره که از هیچ شروع کرده و در انتها این سکه رو در تشییع جنازه ساختگی همراه تابوت به گور میسپره…کنایه از پایان یک عصر…عصر فلاکت کارول. او که یک بازنده تمام عیار در زندگی بود با یک سکه دو فرانکی در کف ادیسه کمیکی رو پشت سر میذاره که در نهایت یک هیولای منفعت طلب قدرتمند ازش میسازه…فیلم بنوعی هجو مناسبات اقتصادی معیوب در کشورهای شرق اروپا تازه رهایافته از کمونیسم هم هست.
▪️کارل برای این برابر شدن دو بارهجرت می کند یکبار در چمدانی قبر گونه از کشورفرانسه به لهستان زادگاهش می رود .این رفتن خود نشانه ای است از آنچه که به برابر شدن وی خواهد انجامید .از اینجا به بعد کلیه آکسیون های فیلم به درگیری های کارل برای رسیدن به نتیجه سفید شدن می انجامد از دزدیده شدن توسط مردانی ناشناس تا حیله گری در زمینه مسائل مالی و زمین . و دومین بار جنازه ای میخرد و خود را خاک می کند اینبار هم در تابوتی به شکل و رنگ همان چمدان .کارول که ابتدا وصیت کرده است همه ی دارایی اش به کلیسا برسد، وصیتانه اش را عوض می کند و دومینیک را وارث کل دارایی اش می کند.
سکانس هایی ماندگار از فیلم سفید :