پنج‌شنبه, مارس 28, 2024
خانهنقد و یادداشتنقدی بر فیلم ’انگل‘، موفق‌ترین فیلم غیرانگلیسی زبان سال 2019

نقدی بر فیلم ’انگل‘، موفق‌ترین فیلم غیرانگلیسی زبان سال 2019

سوسک‌هایی که انگل شدند – یک کمدی سیاه گروتسک

اخبار هنری : در سال 2019 ’انگل‘ parasite موفق‌ترین فیلم غیرانگلیسی زبان بود. اثری که به اتفاق آراء جوایز  مهمترین جشنواره‌های مختلف‌، از جمله کن و  گلدن گلوب، را بدست آورد و  شواهد و قرائن نشان می‌دهد که به احتمال قریب به یقین اسکار بهترین فیلم بین‌المللی امسال را هم خواهد گرفت.

انگل، داستان فقیر و غنی است و این تقابلِ ازلی- ابدی را روایت می‌کند. خانواده‌ای مستضعف (!) در کره جنویی معاصر، تصادفاً شغلی در یک خانواده‌ی مرفه پیدا می‌کنند  و تصمیم می‌گیرند  از این موقعیت نهایت (سوء)استفاده را ببرند و زندگی‌شان را از چنگال تقدیر نکبت‌بارِ فقر نجات دهند و رؤیای خوشبختی و آسایش را  در آغوش بکشند؛ اما همین که نقشه‌ی دقیق و حساب‌شده‌ی آن‌ها در آستانه‌ی  بثمر رسیدن است یک اتفاق پیش‌بینی‌نشده، پوستین آن رؤیای شیرین را وارونه می‌کند و فاجعه‌ای خونین را رقم می‌زند.

بسیاری معتقدند سبک این فیلم مشابه آثار تلفیقی پست‌مدرن است و نمی‌توان آن را در یک ژانر مشخص دسته‌بندی کرد در حالی‌که بنظر می‌رسد چنین نیست و سبک فیلم را می‌توان ترکیبی از یک کمدی سیاه و گروتسک دانست که بر مبنای نظام نشانه‌شناختی و مضمونی باهم رابطه‌ای ارگانیک دارند.

 

***

داستانی که درباره‌ی فقر مفرط در کره‌جنوبیِ پیشرفته‌ی امروز باشد، برخلاف پیش فرض‌های مسلم، از ابتدا تا انتهایش در ذهن مخاطب یک پرسش را  – دست کم در ناخودآگاه او- تکرار می‌کند  که آیا در کره جنوبی هم فقر و تبعیض تا این حد بحرانی یا مسأله‌ساز است؟! فیلم با نمایی از خانه‌ی محقر خانواده‌ی فقیر داستان آغاز می شود. خانه، زیر زمینی است که پنجره‌ی  کوچک آن به منظره‌ی کفِ خیابانی باز می‌شود که بعضی رهگذران آن‌جا ادرار می‌کنند. جوراب‌های شسته‌ی خانواده با تمهیدی فقیرانه به سقف آویزان است و رخت و لباس‌های دیگر هر جای خانه می‌روی دیده می‌شوند چون جایی برای پهن کردن و خشک شدن ندارند. یک پدر و مادر میانسال و یک پسر و دختر  جوان، اعضاء خانواده‌ای هستند که بسختی روزگار می‌گذرانند؛ با  تا کردنِ جعبه‌های پیتزا و دیگر مشاغل موقت با درآمدی ناچیز .

با این‌حال کتابخانه‌ای در خانه هست و پسر خانواده استعداد خوبی در زبان انگلیسی دارد و دختر در فتوشاپ. قاب عکسی از گذشته‌ی دورِ مادر در حال ورزش قهرمانی و مدالی قاب‌شده بر دیوار، همگی تداعی‌کننده‌ی این مفهوم‌اند که آن‌ها محروم از زندگی بهتری هستند که شایستگی‌اش را داشته‌اند. روزگار این خانواده بی‌شباهت به زندگی سوسک‌ها نیست؛ فرضیه‌ی ’سوسک‌های انسانی‘ وقتی تأیید می‌شود که فیلمساز با سمپاشی خیابان، با لحنی طنزآمیز، خانه را پُر از سمّ  ضدجانواران موذی شهری می‌کند.

خانواده‌ی تهیدست موذی که دزدیدن اینترنت از وای‌فایِ دیگران، کار هر روز آن‌هاست با پول ناچیزی که از جعبه‌سازی برای پیتزافروشی درآورده‌اند خود را با تنقلات سیر می‌کنند و همزمان با تماشای مردی مست که در گوشه‌ی خیابان ادرار می‌کند، از منظره ی پنجره، با نوشیدنی‌های ارزان، خوش می‌گذرانند و جشن گرفته‌اند. در این حال و هوا، دوست و همکلاسی دوران دبیرستان پسرخانواده بسراغ او می‌آید. او که قصد دارد برای ادامه‌ی تحصیل به خارج از کشور برود از پسر می‌خواهد بجای او به دختر یک خانواده‌ی ثروتمند و مرفه زبان انگلیسی درس بدهد چون به هم‌دانشکده‌ای‌های بی‌بند و بارش اعتماد ندارد و نمی‌تواند این دختر را که به او دلبسته هم شده در دسترس آن دوستان بگذارد! پسر در حالی این پیشنهاد را می‌پذیرد  که همکلاسی‌اش یک هدیه هم از طرف پدربزرگ‌اش برای او آورده؛ یک سنگ تزئینی که بعضی معتقدند پول و رفاه می‌آورد. خانواده‌ی فقیر، سنگ تزئینی را از جعبه مخصوص آن بیرون می‌آورند و در مناسب‌ترین جای خانه‌ی سوسکی می‌گذارند. سنگی که انگار تکه‌ای از سنگ‌نوشته‌های غارهای انسان‌های نخستین است و حامل رازها و سنت‌های جاودانه‌ی بشری.

 

پسرفقیر وارد محله‌ی خانواده‌ی ثروتمند می‌شود و پا به عمارت زیبای آن‌ها می‌گذارد. با تماشای رفاه خانواده، مضمون اصلی فیلم با تأکید بر ’نابرابری اقتصادی‘ خودنمایی می‌کند و مضامینی دیگری مانند شکاف طبقاتی و نگرش انتقادی به سرمایه‌داری؛ اما با اتفاقات بعدی که یکی بعد از دیگری بسرعت و پی در پی رخ می‌دهند مخاطب متوجه می‌شود که با یک کمدی مواجه است؛ یک کمدی سیاه black comedy. ژانری که بیشتر با حقایق دردناک و علاج‌ناپذیری  مانند مرگ، خشونت، بیماری، گرایش جنسی و تبعیض سروکار دارد (اینجا تبعیض). سیاه بودنِ کمدی یعنی جایی که خنده از شک‌گراییskepticism  و  کلبی‌گری cynicism بوجود می‌آید؛ بدگمانی و حتی تحقیر تمام آن‌چه راحتی و رفاه تلقی می‌شود، و بی‌اعتنایی و اجتناب از لذات و بازگشت به زندگی بدوی و اصرار برخودبسندگی.

استفاده‌ی فیلمساز  از این ژانر کاملاً آگاهانه و  هوشمندانه است. او کمدی‌اش را با  الگوی نظریه‌ی بازی game theory پیش می‌برد. الگویی که با پیش‌بینی واکنش دیگران به تصمیم‌های شما، و محاسبه‌ی دقیق احتمالات قریب و بعید، هیجانی لذت‌بخش برای مخاطب ایجاد می‌کند (نمونه‌ی کامل استفاده از کاربرد نظریه‌ی بازی را در فیلم نیش/سیاهکاری The sting دیده‌اید). با اجرای این الگو، پسرفقیر با  نوعی بدجنسی دلنشین و رذالت همدلانه‌ی کمیک، نقشه‌ای هوشمندانه را با همدستی خانواده‌اش پیاده می‌کند و با زدنِ زیرآبِ کسانی که برای خانواده‌ی ثروتمند کار می‌کنند و دَک کردنِ آن‌ها، خواهر و پدر و مادرش را به استخدام خانواده‌ی مرفه در می‌آورد. صاحبخانه‌های ثروتمند- پدر، مادر، دختری نوجوان و یک پسرخردسال-  به سفر می‌روند و عمارت اعیانی خالی می‌شود و  می‌افتد دست فقرا. آن‌ها می‌خورند و می‌نوشند و  تجسم واقعی یک رؤیای دست‌نیافتنی را جشن می‌گیرند. پسر فقیر می‌گوید به دختر خانواده‌ی ثروتمند علاقمند شده و می‌خواهد بعدها با او ازدواج کند، و اصلاً هم به یاد – یا به روی خود- نمی‌‌آورد که همکلاسی‌اش بدلیل اعتماد اخلاقی به او این فرصت دراختیارش گذاشته ‌است. برغم روایت کمیک داستان (تا این‌جا) این‌که خانواده‌ی فقیر برای رسیدن به خواسته‌هایشان به هیچ اخلاقیات یا اعتقاداتی پایبند نیستند زهری به کمدی فیلم تزریق می‌کند که نادیده گرفتنش برای مخاطب،  بسادگی اتفاق افتادنش در فیلم نیست. مادر پسر به تمسخر از این‌که خدمتکارِ عروس آینده‌ی خود شده حرف می‌زند و پدر به شوخی می‌گوید باید جوراب‌های عروس‌اش را بشوید! تکرار نشانه‌ی جوراب در داستان می‌تواند نشانگر این نگرش باشد که فقرا در جامعه‌ای نابرابر، جایگاهی بیش از جوراب برای انسان ندارند! از اسافل اعضاء بدن انسان! همان‌قدر بی‌ارزش و بی‌مقدار، و همواره لگدکوب و در معرض آلودگی و بوی بد.

اما در اوج حس خوشبختی فقرا، همزمان با بارانی شدید و سیل‌آسا،  یکباره زنگ در بصدا می‌آید. خدمتکار سابق خانه است. زن میانسالی که با ترفند و حیله او را بیرون کرده بودند. خدمتکار سابق زیر باران شدید از خدمتکار جدید (مادر پسر) خواهش می‌کند که بگذارد بیاید داخل، چون چیزی را در زیرزمین خانه جا گذاشته است. بقیه‌ی اعضاء خانواده -که کسی از نسبت آنها با هم خبردار نیست- پنهان می‌شوند. زن داخل می‌آید. عمارت زیبا یک زیرزمین مخفی دارد که به سیاه‌چال شبیه است. شوهر خدمتکار از ترس طلبکارها چهار سال است که آن‌جا پنهان شده و همسرش آمده تا  به او غذا بدهد و از گرسنگی نمیرد! سبک و لحن کمدی فیلم از این به بعد تغییر می‌کند. خدمتکار جدید در برابر التماس‌های خدمتکار قدیم، و همتراز و همدرد خودش، کوچکترین ترحمی نشان نمی‌دهد و قصد دارد با پلیس تماس بگیرد که یکباره با یک اتفاق کوچک راز خانواده‌ی فقیر و نقشه‌ی شارلاتانیستی آن‌ها برملا می‌شود. برگ برنده می‌افتد دست خدمتکار سابق و شوهرش که از قضا بنظر می‌رسد اهل کره شمالی باشند!

بنابراین داستان به سطح دیگری از دلالت می‌رود و معنایی سیاسی را نیز به متن اضافه می‌کند. این تقابل به درگیری فیزیکی فقرای کره جنوبی و شمالی منجر می‌شود و سرانجام جنوبی‌ها بر شمالی‌ها غلبه می‌کنند اما هنوز نفس راحتی نکشیده‌اند صاحبخانه تماس می‌گیرد و می‌گوید سفر آن‌ها را بارش شدید باران لغو کرده و در راه بازگشت به خانه هستند! جنوبی‌ها باید شمالی‌ها را در  زیرزمین مخفی عمارت، دست و پا و دهان بسته، حبس  کنند و، پیش از رسیدن و لو رفتنِ راز نسبت خانوادگی آن‌ها باهم، همه بجز مادر/خدمتکار باید از آن‌جا بروند. جنوبی‌ها در محبوس کردن شمالی‌ها موفق می‌شوند ولی در بیرون زدن از عمارت نه!… اما سرانجام با هر مشقتی  که هست با تعلیقی نفس‌گیر از خانه‌ی خانواده‌ی ثروتمند، دور از چشم آن‌ها، خارج می‌شوند و زیر بارانی سیل‌آسا به خانه محقر خود برمی‌گردند که سیلاب و فاضلاب آن را گرفته! تا خرخره تا زیر گردن!

تدوین موازیِ وضعیت اسفناک زیرزمینی که جنوبی‌های فقیر در آن زندگی می‌کنند با زیرزمینی که شمالی‌ها در آن  به نوعی مدفون‌اند جدای آن‌که گویی بیانگر شدت آلودگی اخلاقی کاری است که آن‌ها مرتکب شده‌اند می‌تواند مخاطب را نیز با این فکر درگیر کند که هدیه‌ی واقعی آن سنگ تزئینیِ نشانه‌ی ثروت نبوده بلکه جعبه‌اش بوده! جعبه‌ی پاندورایی که باز کردنش سیل بلا و مصیبت را  به روی شما روانه خواهد کرد. از طرفی بنظر می‌رسد که داستان معتقد است نه فقط قواعد زمین که منطق آسمان هم به سود ثروتمندان بازی می‌کند چرا که نقشه‌ی دقیق آن‌ها را نه فقط شمالی‌های فقیر که باران برهم می‌زند. چنین نگرشی حاکی از نوعی جبرگرایی determinism است  البته از  نه از گونه‌ی جبر تقدیری ِ خداباور یا متافیزیکی‌اش، بلکه از نوع ’جبر دترمینیستی‘ (تعیّنی) که در آن اراده و تلاش ما نیز بخشی از زنجیره‌ی علیت و نظم پدیده‌ها و رخدادهای جهان است.

با این اتفاقات جهان سیاه کمدی فیلم به فضایی گروتسک تغییر می‌کند ولی این تغییر بیش از آن‌که یک تلفیق نامتجانس پست‌مدرنیستی باشد از درون سیاهی کمیکِ داستان استخراج می‌شود و سربرمی‌‌آورد. در واقع ارتباط خنده‌ی تلخ و زهرآگین با وحشت و هراس یک رابطه‌ای ارگانیک است درست مانند رابطه‌ی کمدی و گروتسک در جشن هالووین.

اما فردای آن شب پرحادثه قرار است جشن تولد پسرخردسال خانواده‌ی ثروتمند برگزار شود. پسرک که با اخلاق عجیب یا بیمارگونه‌اش در طول فیلم آشنا شده‌ایم دوست دارد مثل سرخپوست‌ها زندگی کند! انگار که فیلمساز این پسر را نه فقط حاصل زندگی سرمایه‌دارانه می‌داند بلکه در رفتار روان‌پریش‌گونه‌ی او نیاز یا ضرورت بازگشت به خویشتن طبیعی  و خودبسندگی را می‌بیند. در روز جشن با نشانه‌هایی از آیین سرخپوستی، پسر جنوبی‌ها مخفیانه به زیر زمین می‌رود. مرد شمالی که خود را از بند رها کرده پسر را تا سرحد مرگ مصدوم می‌کند،  و بعد جشن تولد را با کشتن دختر جنوبی‌ها به خون می‌کشد. اما خودش توسط مادر دختر کشته می‌شود. پدر دختر هم وقتی می‌بیند که مرد ثروتمند بینی‌اش را بخاطر بوی بد مرد شمالی می‌گیرد (جوراب بودن فقرا برای ثروتمندان!) از خشم در یک واکنش جنون‌آمیز صاحبخانه‌ی مرفه را می‌کشد تا نشان دهد که انگار مسبب اصلی این همه‌ مصائب و خونریزی ثروتمندانی از این دست هستند.

پسر مصدوم از مرگ نجات پیدا می‌کند اما دختر جنوبی‌ها و مرد ثروتمند می‌میرند، و پدر جنوبیِ قاتل ناپدید می‌شود. پلیس نمی‌تواند او را پیدا کند تا این‌که پسرش می‌فهمد پدر در زیرزمین عمارت خودش را پنهان کرده؛ عمارتی که بعد از آن واقعه‌ی هولناک برای فروش گذاشته شده است. پسر برای پدر نامه می‌نویسد و می‌گوید هیچ راهی برای نجات او نیست جز آن‌که منتظر بماند تا پسرش آن‌قدر ثروتمند شود که بتواند عمارت را بخرد!

بنظر می‌رسد فیلمساز باور دارد تا فقر و نابرابری هست جایی بهتر از زیرزمین تاریک جامعه در انتظار فقرا نیست. جامعه‌ی تبعیض‌آمیز یعنی یک کره‌ی شمالی همیشگی در درون یک کره‌ی جنوبی.

 

محمدرضا بیاتی

 

اخبار هنریhttps://artnewspress.com
با استعانت از خداوند متعال و جمعی از دوستان هنر سینما، اولین پایگاه خبری سینمایی چند زبانه ، در اسفند 97 به صورت آزمایشی و در تاریخ 4 اردیبهشت 98 مصادف با نیمه شعبان و میلاد مهدی (عج) افتتاح و تامین محتوا گردید. هدف از افتتاح این پایگاه خبری ایجاد تعامل بین فرهنگ کشورها و دوستداران و علاقه مندان اخبار سینما، اطلاع رسانی جشنواره ها و فستیوال‌های سینمایی در ایران و جهان می باشد ، ما و تیم خبری بر این باور هستیم هنر مرز نمی‌شناسد،
اخبار مرتبط

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

مطالب مرتبط