جمعه, مارس 29, 2024
خانهنقد و یادداشتنقد سریال Barbarians | نبرد جنگل توتوبورک

نقد سریال Barbarians | نبرد جنگل توتوبورک

اخبار هنری:

سریال Barbarians «بربرها» تنها داستانی حماسی نیست، بلکه قصه‌ی خیانت‌ها و کارزاری است که چهره‌ی تاریخ را برای همیشه تغییر می‌دهد.

سریال‌ها و فیلم‌هایی که پیشینه‌ی تاریخی و باستانی دارند و اسطوره و کهن الگو جزئی از بُن و پی آن‌ها هستند معمولا بلیط‌‌‌شان بین مخاطبان سینما برد بیشتری دارد. ریشه این آثار به ناخودآگاه جمعی بشر برمی‌گردد جائیکه فصل مشترک ما با اینگونه از آثار رقم می‌خورد. سریال Barbarians هم خواستگاهش یکی از این داستان‌های تاریخی بشر است. داستان نبرد جنگل Teutoburg «توتوبورگ» که مسیر تاریخی را برای امپراطوری روم و قبایل ژرمن تغییر داد. وقایع این سریال ۹ سال پس از میلاد مسیح و در اروپای قرون وسطی جریان دارد زمانیکه امپراتوری روم سیستمی قدرتمند و یکپارچه بود و کمتر نیرویی می‌توانست از پس آن‌ها بربیاید.

سریال بربر ها داستان قیامی برخاسته از آتش و خاکستر است. آتشی که جنگجویان را تربیت می‌کند و در دفاع از قبیله و سنت‌هایشان راهی مسیری می‌کند که منجر به تغییر روایت تاریخ می‌شود. بربرها تنها یک بازخوانی از جنگ توتوبورگ نیست بلکه قصه‌ی آدم‌هایی است که میان گذشته و حال خود در حال ترسیم مرزهای پررنگی هستند. مرزهایی که تنها با یک تصمیم مشخص می‌شوند و به سرانجام می‌رسند. بربرها مخلوطی از درام و حماسه است داستانی از لشگرکشی‌ها و ایستادگی‌ها. قصه‌ای که خیانتی به قدمت تاریخ روزهای انسان دارد. تاریخی که از ابتدا تا اکنون خیانت‌ها و دورویی‌ها مسیرش را تغییر داده و می‌دهد. سریال صرفا بازآوری و اقتباس تکه‌ای از تاریخ نیست بلکه درامی زیبا نیز دوشادوش جنگ توتوبورگ حرکت می‌کند و ما را به تقاطع تاریخ و افسانه می‌کشاند. جائیکه آثار مهمی چون Vikings «وایکینگ‌ها»، Spartacus «اسپارتاکوس» و… نیز به این تلاقی رسیده بودند. بربرها ممکن است که از لحاظ اعتبار به پای این آثار نرسد اما قطعا نیروی محرکه‌ای از باستان را در خود دارد که شما را تا آخر مجذوب خود نگه خواهد داشت.

در ادامه بخشی از داستان سریال فاش می‌شود

سولندا با چشم زخمی در سریال بربرها

آرمینیوس وقتی به زادگاهش می‌رسد خون بربرها را دوباره در رگ‌های خود احساس می‌کند و مرز بین دو دنیای خود را پر رنگ‌تر می‌کشد. او باید تصمیم بگیرد که به قبیله‌ی خود متعهد باشد و یا به پادشاهی رومیان همچنان خدمت کند

داستان در سال ۹ میلادی روایت می‌شود زمانی‌که امپراطوری غیر قابل وصف و قدرتمند روم، قبایل ژرمنیک (بربرها) را تحت سیطره و کنترل خود در آورده بوده است. بعد از جنگ‌ها و خون‌ریزی‌های طولانی ارتش روم و این قبایل دست به معاهده‌ی صلح می‌زنند و رومیان تضمین این آتش‌بس را با بردن پسران سران قبایل به روم و آموزش آن‌ها به عنوان سرباز انجام می‌دهند.

بعداز سال‌ها امپراطوری روم دوباره ژرمن‌ها را برای گرفتن باج‌وخراج تحت فشار قرار می‌دهد از طرفی روسای قبایل به دلیل عدم اتحاد نمی‌توانند جلوی این تاراج بیایستند. روزی که سربازان برای گرفتن مالیات به روستا می‌روند حین درگیری پسربچه‌ای ژرمن را فلج می‌کنند و همین اتفاق تبدیل به کبریتی برای روشن شدن قیام علیه رومیان می‌شود.

مدتی بعد توسنلدا (Jeanne Goursaud) و فلکوین (David Schutter) به بهانه‌ی گرفتن انتقام از اردوگاه رومیان عقاب مقدس‌شان را می‌دزدند و با خود به دهکده می‌آورند. بعد از این ماجرا یکی از فرماندهان رومی، آرمینیوس (Laurence Rupp) که فرزند یکی از روسای قبایل بوده و سال‌ها پیش به عنوان تضمین صلح به روم برده شده بوده است را مامور بازپس گیری عقاب طلایی می‌کند و از او می‌خواهد سر کسی را که توانسته این دزدی را انجام دهد برای او ببرد.

آرمینیوس وقتی به زادگاهش می‌رسد خون بربرها را دوباره در رگ‌های خود احساس می‌کند و مرز بین دو دنیای خود را پر رنگ‌تر می‌کشد. او باید تصمیم بگیرد که به قبیله‌ی خود متعهد باشد و یا به پادشاهی رومیان همچنان خدمت کند. تصمیم آرمینیوس در قسمت آخر سریال منجر به جنگ تاریخی توتوبورگ می‌شود. زمانی‌که او توانسته قبایل را متحد کند و اقتدار را به بربرها بازگرداند.

فلکوین در نبرد توتوبورگ در سریال بربرها

سریال برای کسانی‌که عاشق دوره‌های گلادیاتوری و شوالیه‌ای هستند می‌تواند تاریخ را زنده نگه دارد و برای مدتی تماشاگر را به دنیایی از تاریخ واقعی ببرد

سریال برای کسانی‌که عاشق دوره‌های گلادیاتوری و شوالیه‌ای هستند می‌تواند تاریخ را زنده نگه دارد و برای مدتی تماشاگر را به دنیایی از تاریخ واقعی ببرد. بربرها، هم برای این دست از تماشاگران می‌تواند جذاب باشد و هم برای کسانی‌ که حتی اندازه‌ی یک صفحه در طول عمرشان تاریخ نخوانده‌اند. سریال ایده‌ی تاریخی مستحکمی دارد که مقداری حماسه و درام برای جذابیت و گیرایی بیشتر با آن همراه می‌شود و عصر طلایی جنگ‌های عرضی و باستانی را برای مخاطب مدرن این روزها تبدیل به موضوع جالبی برای تماشا و بحث می‌کند. همیشه ایده‌های اینچنینی تبدیل به فیلم‌هایی می‌شوند که مخاطبان بیشتری را نسبت به سایر ژانرها تحت تاثیر قرار می‌دهد چون هر آدمی حس می‌کند گذشته‌ای مشترک با این داستان‌ها و افسانه‌ها دارد. قصه‌هایی که یک خطی‌شان از زندگی اجداد انسان مدرن امروزی گرفته شده است. سریال Barbarians همچون تلسکوپی دوران کهن نیاکان انسان نوگرا را مصور می‌کند و برای همین اتفاق مخاطب بسیار مشتاق می‌شود تا که سرگذشت پدربزرگان خود را در قبایل بدوی بداند.

فیلمنامه‌ی بربرها خود را به پای ایده‌ی فیلم نمی‌رساند و در همان ابتدای فیلم جا می‌ماند و تماشاگر را در حسرت اثری می‌گذارد که می‌توانست برایش همچون وایکینگ‌ها نمایشی شکوهمند از دورانی باشد که او هرگز ندیده است. سریال با فیلمنامه‌ی نه‌چندان موفق خود، وزنه‌های زیادی را از دست می‌دهد و نمی‌تواند جایی مثل دیگر آثار حماسی برای خود پیدا کند با اینکه می‌توانست از این ایده‌ی قانع کننده فیلمنامه‌ای ترتیب دهد که مهری استوار بر جاه و شکوه فیلم بزند.

مشکل اصلی، خودش را با عدم بسط و گسترش فیلمنامه و شخصیت‌هایش بروز می‌دهد. فیلم نه می‌تواند ایده‌ی تاریخی را دراماتیک کند و نه خیلی وارد بحث‌های حماسه و جادو شود. مخاطبی که قدری تاریخ خوانده است می‌فهمد، فیلم خطی صاف دارد و قرار است مستقیما به سمت قسمت آخر برسد. به جز اضافه کردن روایت‌های عاشقانه و تعدادی شاخ‌وبرگ دیگر فیلم همان تاریخِ اصلیِ بدونِ پرداخت کتاب‌های مورخان است. فیلم‎‌هایی با این نوع از ژانرها و سبک‌ها با پرداخت مقاوم، گره‌هایی با خاصیت دراماتیکی بالا و جنگ‌های پرکش و قوس‌دار شناخته شده هستند. مشخصه‌ای که Game Of Trones «بازی تاج‌ و تخت» چیزی از آن کم نداشت اما این سریال به عنوان اثری که در ژانر حماسی تاریخی ساخته و پرداخته شده است فقط به واسطه‌ی پشتوانه‌ی تاریخی خود پیش می‌رود و بسط و گسترشی به عنوان یک سریال حماسی از خود نشان نمی‌دهد.

سولندا هنگام نبرد توتوبورگ در سریال بربرها

 جنگل از آن‌جاییکه در کهن‌الگوها از جایگاهی به‌شدت خطیر برخوردار است باید نقش دراماتیکی پررنگ‌تری را بازی می‌کرد و از پتانسیل‌های ماورایی و اسطوره‌ای‌اش جهت پیش‌برد قوای روایت فیلمنامه استفاده می‌شد

جنگ‌ها و مبارزات بربرها به شیوه‌ای پیش می‌رود که گویی هرگز ماشه‌ای چکیده نمی‌شود و هر چه که هست مبارزاتی برای تمرین جنگ‌آوری و دلاوری جهت میدان جنگ اصلی‌تر است. حتی نبرد مهم جنگل توتوبورگ که فیلم برای آن آغاز شده است در همان حد ایده‌اش که نوشته‌های تاریخ‌نگاران است باقی می‌ماند و سازندگان همچون میدان مبارزه‌ای عادی آن را پشت سر فیلم جا می‌گذارند.

نبرد توتوبورگ به‌قدری ظرفیت گره‌سازی برای فیلم را داشت که می‌توانست حجاب بزرگی برای دیگر ضعف‌های بصری و روایی فیلم شود. جنگل از آن‌جائیکه در کهن‌الگوها از جایگاهی به‌شدت خطیر برخوردار است باید نقش دراماتیکی پررنگ‌تری را بازی می‌کرد و از پتانسیل‌های ماورایی و اسطوره‌ای‌اش جهت پیش‌برد قوای روایت فیلمنامه استفاده می‌شد. جنگل توتوبورگ از دیدگاه تاریخی برای پرداخت در فیلم کنار گذاشته شده و این عدم گشایش باعث ناکامی اثر از سوی مهمترین استعداد پیشران خود شده است.

در قسمت‌های ابتدایی سریال هم ایده‌ی دزدیدن عقاب پتانسیل این را داشت که کاتالیزوری عالی برای به اوج رسیدن درام باشد. چرا که آتش اتفاقات فیلم از آنجا برای ادامه‌ی روایت دراماتیزه می‌شود. سرقت عقاب طلایی مقدس رومیان می‌توانست تبدیل به مبارزه‌ای شود که هر ژانر حماسی تاریخی به آن نیاز دارد اما سکوی پرتاب به‌قدری مصنوعی واقع می‌شود که قدرت تهییج خود را از دست می‌دهد.

 پروسه‌ی اتحاد قبایل ژرمن، که پیش درآمد نقاط عطف اصلی بربرها را جلو می‌برد، به سرنوشت دیگر قسمت‌های شاخص سریال دچار می‌شود و روایت‌اش به شیوه‌ای متزلزل و ناپخته مخاطب را از خود ناامید می‌کند اشتباهی که در اینگونه از ژانرها مرتکب شدنشان فیلم را به پرتگاهی می‌رساند که خلاصی از آن دیگر ممکن نیست. شاخ‌وبرگ دادن و تقویت بار علت و معلولی و ایجاد مانع و گره‌هایی پر پیچ و خم وجه ممیزه‌ای است که در بربرها کمتر به چشم می‌آید.

سربازان رومی در جنگ در سریال بربرها

این مشکلات ذکر شده به همین منوال ادامه پیدا می‌کند تا که به شخصیت‌ها نیز می‌رسد. عدم رشد و بسط کارکترها هم، روایت را از آن قله‌ای که قرار بود فتح کند به پایین می‌راند. بربرها شخصیتی ماندگار و اختصاص یافته به خود ندارد و پرتره‌هایش سایه‌هایی از نقش‌های وایکینگ‌ها و The Last Kingdom «آخرین پادشاهی» هستند. سه شخصیت اصلی فیلم که بار نمایشی را به دوش می‌کشند و سبب وجود قصه می‌شوند، هم بلوغ کارکترگونه‌شان به طریقی بدون چالش پیش می‌رود و در جایی از سریال هم متوقف می‌شود.

 توسنلدا (Jeanne Goursaud) از ابتدا تا انتها روی یک مسیر حرکت می‌کند و مختصات زنی همراه و ملکه را در فیلم‌های حماسی ندارد. توسنلدا زمانی که به‌عنوان پیشگو معرفی شد شانس این را داشت که تغییراتی مهم و رشدی چشمگیر در کارکتراش صورت گیرد ولی این اتفاق فقط در یک لحظه رخ داد و از آنجا به بعد هرچه پیش آمد تنها یک خودنمایی خنده‌آور از این شخصیت راهبردی بود. او از لحاظ شخصیتی به یک سری پرداخت‌ها نیاز داشت تا شمای قدرت و شهربانویی‌اش روایت و قصه‌ی بربرها را تواناتر و باورپذیرتر کند. خالقان اثر، با زایش این شخصیت به مسئله‌ی زن و فردیت او می‌پردازند اما آنها مجبورند بین توسنلدای بربریت (که قرار است به شوهر آینده‌اش فروخته شود) و توسنلدای مدرن امرروزی یکی را انتخاب کنند که در نهایت سیمای زنی را ترسیم می‌کنند که الگویی برای زنان تاریخ باشد.

شمای فلکوین (David Schutter) شخصیت آغازگر قیام بربرها که منتهی به آن جنگ تمام کننده می‌شود، خصیصه‌های قهرمانان حماسی را به دوش نمی‌کشد و رشد شخصیتی‌اش به عنوان کسی که در ابتدا پرچم‌دار این خیزش ژرمنی بوده است در نطفه خفه می‌شود. او در مقام جنگجویی که عقاب طلایی رومیان را دزدیده و به آن‌ها اهانت کرده، باید موانع و هزارتوهایی بیشتر را به خود می‌دید نه اینکه به‌تدریج به سوی شخصیتی منفعل سرازیر می‌شد. سیر نزولی فلکوین روایت‌های منتهی به جنگ آخر را به‌شدت تحت تاثیر قرار می‌دهد و توتوبورگ را به درجه‌ای پایین از بی‌اهمیتی تاریخ و حماسه می‌کشاند. اما این شخصیت، کارکتری است که کارگردان به‌رویش سرمایه‌گذاری عاطفی محتوایی انجام می‌دهد و کاری می‌کند که مخاطب تنها با پیروزی فلکوین در مقابل آرمینیوس خوشحال شود.

آرمینیوس هم به سرنوشت دیگر شخصیت‌ها دچار می‌شود و عدم تعالی کارکتر او واقعا فاجعه‌ای برای قصه را رقم می‌زند و میخ آخر را به تابوت این ایده‌ی استوار می‌کوبد.

آرمینیوس در اردوگاه رومیان در سریال بربرها

فاتحان در آثار رزم و حماسه تاجی از کشمکش و نمو بر سر دارند و مدام در حال تغییر و قدرت نمایی هستند و لحظه‌ای نیست که آرام بنشینند و در قصه و روایت فرو نروند اما آرمینیوس اصلا شبیه به فاتحان نیست. مخاطب او را نمی‌شناسد و سیر تحول‌اش را هم به‌خوبی درک نمی‌کند

فاتحان در آثار رزم و حماسه تاجی از کشمکش و نمو بر سر دارند و مدام در حال تغییر و قدرت نمایی هستند. لحظه‌ای نیست که آرام بنشینند و در قصه و روایت فرو نروند اما آرمینیوس اصلا شبیه به فاتحان نیست. مخاطب او را نمی‌شناسد و سیر تحول‌اش را هم به‌خوبی درک نمی‌کند. تغییر او آن قدری نیست که بیننده را تحت تاثیر خود قرار دهد و او را به‌عنوان پیروزمند جنگل ژرمن‌ها بشناسد. برای همین است که بسیاری از اتفاقات سریال مخاطب را راضی نمی‌کند و در آخر هم آرمینیوس را به‌سختی به عنوان رهبری جدید قبول می‌کند.

از طرفی دیگر هم مخاطب از لحاظ احساسی نمی‌تواند آرمینیوس را دوست داشته و پیگیر حالش باشد. چون او زمانی تصمیم می‌گیرد به مردمش خدمت کند که متوجه می‌شود، واروس قصد ندارد او را دوباره به روم بفرستند و باید با بربرها زندگی کند. پس سازندگان اثر آرمینیوس را شخصیتی خودخواه و بی‌احساس قلمداد می‌کنند تا مخاطب همراه فلکوین بماند.

 معمولا حماسه و تاریخ را با شخصیت‌هایش می‌شناسند نقش‌هایی که روایت را پدید می‌آورند و آن را دچار بحران و تغییر می‌کنند تا که نمایشی اثربخش و درامی گیرا را مصور کنند. جنبه‌ی دیگر بربرها ماورا و استفاده از شَمَن‌ها برای وارد کردن جنبه‌ی جادو در آن است. مسئله‌ای که استطاعتش بالفعل نمی‌شود و در حد همان ایده‌ی اولیه‌اش باقی می‌ماند. دنیای مردگانی که فلکوین به آن وارد می‌شود نه‌تنها هیچ قدرتی از خود نشان نمی‌دهد بلکه تبدیل به مکانی برای استراحت می‌شود و هیچ نیروی جادویی نیز در آنجا او را تهدید نمی‌کند. در واقع گسترش دنیای زیرین به اندازه رعبی نیست که درسریال راجع به آن صحبت کردند. ساحره‌ی روستا که از او به‌عنوان درمانگری با قدرت جادویی یاد می‌شد نیز کاری را برای بهبود قصه و تقویت افسون این درام از پیش نمی‌برد و فقط گاه‌وبیگاه برای گفتن چند کلمه ظاهر می‌شد و می‌رفت و چیزی از بار طلسم و تسخیر دراماتیزه را برای فیلمی از این گونه سبک‌ها حمل نمی‌کرد.

سراغ یکی دیگر از شخصیت‌ها می‌رویم، برادر توسنلدا که توسط سربازان رومی فلج شده بود طبق گفته‌ی ساحره برای انجام هدفی از دنیای مردگان بازگشت و دوباره وارد جهان زندگان شد. اما چقدر این هدف بازگشت مهم بود؟ آیا به‌جز یک مورد پیشگویی نه چندان قدرتمند نمایشی، سازندگان باز هم برایش چاره سازی کرده بودند؟ قطعا خیر! می‌توان گفت که رشد و تعالی این شخصیت هم اندازه‌ی ایده‌ی در نظر گرفته شده برایش پیش نرفته است.

پدر آرمینیوس در روستای ژرمن‌ها در سریال بربرها

شَمَن‌ها برای پیش‌برد و گسترش قصه و روایتِ فیلم‌ها و سریال‌های فانتزی و حماسی ستونی جدانشدنی هستند که اگر حتی یکبار هم نامی از آن‌ها به میان بیاید، کارگردان تا گره‌گشایی نهایی موظف است با این سنت اجتناب ناپذیر تا آخر ادامه دهد.

وقتی که وارد دهکده‌ی ژرمن‌ها و اردوگاه رومیان می‌شویم، آنچنان فضا واقعی می‌نماید که گویی ما هم عضوی از آن دنیا هستیم و به‌قدری طراحی صحنه لباس‌ها دقیق انجام شده است که اتمسفر این چیدمان دیگر نقص‌های فیلم را کمرنگ می‌کند. آثاری که بازسازی تاریخ را در خود جای داده‌اند، سازندگانشان در اولین رویارویی با فیلمنامه این نوع از ژانر ابتدا باید خود را مقید به دوباره سازی فرمیک صحنه کنند تا که دنیای کهن خود را باورپذیر بسازند که بربرها توانسته این مسیر را پشت سر بگذارد و واقع نمایی خوبی را به مخاطب عرضه کند.

تعلیق و تهییج در بربرها لنگ می‌زند و تماشاگر منتظر چیزی در این مدار نیست هر معمایی که پیش می‌آید مخاطب آن سر جواب ایستاده است و چیزی به آدرنالینش اضافه نمی‌شود. روایت دزدیدن عقاب رومیان و جنگ جنگل توتوبورگ بیشتر از اینکه لحنی هیجانی برقرار کند معمایی از پیش حل شده را روی دایره می‌‌‌‌‌‌‌ریزد. هر دو سکانس با فلش‌بک و فلش‌فورواردهایی برای نشان دادن اتفاقات و راوی‌گری حرکت می‌کنند که باعث می‌شود مخاطب فارغ و آسوده از نتیجه‌ی این دو معرکه بدون جنبش و خروشی به تماشای فیلم بنشیند.

 بعد اسطوره‌ای سریال نیز مانند قسمت تاریخی‌اش بسط کمی با خود به‌همراه دارد. بربرها در سکانس‌هایی سنت قربانی کردن را در خود وارد می‌کند. این عمل که قانونی دیرینه در آیین‌های باستانی است به شیوه‌های متفاوتی از جمله چاقو زدن و غرق کردن اجرا می‌شده است. در بربرها توسنلدا با بریدن دست و چشمش خون خود را برای پیروزی و انتقام پیشکش الهه‌ها می‌کند و از طرفی هم پدر آرمینیوس با غرق کردن خود در دریاچه، که مادری زندگی دهنده است از الهه‌ها می‌خواهد که صلح را به قبیله‌اش تقدیم کنند.

عقاب و گرگ هم دو نمادی هستند که، درام بربرها از این دو به عنوان نشانه‌ای از رومیان و ژرمن‌ها سخن به میان آورده، هر چند که خیلی قدرتمند بدان نپرداخته است. این دو حیوان که در هر سرزمینی معانی متفاوتی دارند در بربرها به عنوان نماد قدرت این دو قوم نمایش داده می‌شوند.

بربر ها سریالی است که قطعا نمی‌تواند مثل دیگر آثار این چنینی تا مدت‌ها در ذهن مخاطب باقی بماند و باعث بحث و کنکاش شود اما می‌توان از این سریال به عنوان نمایشی سرگرم کننده از تاریخ یاد کرد. به هر حال این تماشاگر است که امتیاز نهایی را به یک درام نمایشی می‌دهد.

نویسنده: سوگند مختاری

جمعه, ۷ خرداد ۱۴۰۰

اخبار مرتبط

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

مطالب مرتبط