اخبار هنری:
تنها سفر راستین، تنها آب-تنی راستین در چشمۀ جوانی، نه سفر به سرزمینهای تازه بلکه در اختیار داشتنِ چشمهایی دیگر است، جهان را با چشمهای کسی دیگر دیدن، با چشمهای صدها آدم دیگر، دیدنِ صدها جهانی که هریک از آنها میبیند، که هریک از آنها هست.
— مارسل پروست. جستجوی زمانِ گمشده
ــ پل والری در سخنرانیی به سال 1939 به مناسبت صدمین سال تولد عکاسی ادعا میکند، «باید اقرار کرد که نمیتوانیم چشم باز کنیم و ناخودآگاه مستعدِّ ندیدنِ بعضی چیزهای پیش روی خویش و دیدن چیزهای دیگری که پیش رویمان نیستند نباشیم.» والری به ما میگوید بینایی ما ممکن است معیوب باشد اما تصویری که دوربین عکاسی تولید میکند عیبهای آن را اصلاح میکند. «عکس خطاهای ما را اصلاح کرده است هم خطاهای ناشی از کمبود هم ناشی از زیادی. عکس به ما چیزی را نشان میدهد که بشرطی میدیدیم که نسبت به تمام چیزهایی که نور بر لوح خاطرمان نقش میزند به یک اندازه حساس بودیم و به هیچ چیزی جز آن نقشها حساس نبودیم.» ولی میتوان پرسید چه اتفاقی برای قوۀ بیناییِ ذهن میافتد وقتی با لنزی عینی مواجه میشود که «نور بی طرف» برایش هیچ نیست جز «واسطهای میان مدل و بازنمودش؟» وقتی چشم فقط به چیزی جز نور حساس نباشد، دقیقا چه میبیند؟
جواب این سوال در قطعهای از رمان «موجها»ی ویرجینیا وُلف به وجهی موجز آمده است: «جهانی که بدون نفس دیده شده است». اما پروست است که با تفصیل بیشتر به ما میگوید که وقتی چشم، دمی، به نوعی عدسی شیئی (و بیطرف) بدل میشود چه اتفاقی میافتد. در صحنۀ مشهوری از مجلد دوم «جستجوی زمان گمشده» راوی، بیآنکه به خانواده اطلاع داده باشد، به پاریس برمیگردد تا مادربزرگش را ببیند. از آنجا که مادربزرگ در لحظۀ ورود راوی به خانه از حضور او بیخبر است، راوی مادربزرگش را چنان میبیند که گویی عکسی میبیند یا به بیان بهتر انگار به چشم یک عکاس او را میبیند یا به بیانی باز هم بهتر انگار چشمش یک عدسی شیئی است. این شکل غریب از دیدن پیامدهای دردناک و جانکاهی دارد. راوی طی مراحلی که با شتاب تمام طی میکند احساس میکند با شخصی که اینهمه برایش عزیز بوده بیگانه است، احساس میکند خویشتن خویش را از کف داده است و در جا متوجه دو مرگ میشود، مرگ مادربزرگ محبوبش و مرگ خودش.
ــــ از مقالۀ «لنز به جای چشم: پروست و عکاسی» ــ نوشتۀ دورا ژانگ ــ ترجمه صالح نجفی