پنج‌شنبه, مارس 28, 2024
خانهنقد و یادداشتنقد فیلم زودباش زودباش (C'mon C'mon) واکین فینیکس در درامی شاعرانه

نقد فیلم زودباش زودباش (C’mon C’mon) واکین فینیکس در درامی شاعرانه

اخبار هنری :

فیلم C’mon C’mon «زودباش زودباش»، جدیدترین اثر واکین فینیکس، بعد از دو سال است. درامی شاعرانه و قابل لمس که دنیایش را در ابعادی سیاه و ابزود به‌نمایش درآورده است.

C’mon C’mon، فیلمی به‌شدت ریشه‌دار با حذف کلیشه‌هایِ مرسومِ قصه‌هایی بااین‌حال‌وهوا است. اثری که عناصرش برای تنیدن در یکدیگر بسیار تراش خورده‌اند تا با شاعرانگی هرچه تمام‌تر در ساختاری قابل دفاع خود را نمایان کنند. واکین فینیکس که برای دو سال است تنها تصویر جوکر از خود را در ذهن‌ها به‌جای گذاشته، در این فیلم، یک شاهکار از خودش به‌نمایش می‌گذارد؛ و به جایی ورای شخصیت جوکر می‌رسد. فینیکس در زودباش زودباش به چیزی بالاتر از ارائه‌ی یک نمایش رسیده و مخاطب نمی‌داند که او در چه‌ چیزی خودش را غرق کرده است.

فیلم C’mon C’mon، تصویری ساده اما غرق‌کننده از زندگی آدم‌ها است. قصه‌ای که در ظاهر بی‌غل‌وغش خود ترومایی لطیف از روابط انسان‌ها را به‌نمایش گذاشته و مخاطب را به دل داستان‌های ملموس بزرگسالان می‌کشاند. این نمایش از آن فیلم‌هایی است که می‌شود با غرق شدن در آن، به سفری طولانی رفت و به اندازه‌ی ثانیه‌های زندگی، آن را زندگی کرد و دچار لذتی مضاعف شد. همپوشانی فرم و محتوای C’mon C’mon، آنقدری عالی و زرق‌وبرق‌دار است که حتی کسانی که میانه‌ی خوبی با فیلم‌های هنری و کم‌بودجه را ندارند، بالاخره در جایی، تسلیم اثر خواهند شد.

C’mon C’mon، در یک دنیای متفاوت، هوش زیستی‌اش را به‌نمایش می‌گذارد. این دنیا بر بستر درد شکل گرفته است، ضربه‌هایی که مخاطب ممکن است خیلی سخت به ‌آن‌ها برسد اما نهایتا چیستی‌اش را درک خواهد کرد. جانی که در این فیلم نقش‌اش را واکین فینیکس (Joaquin Phoenix) بازی می‌کند، مستندسازی رادئویی است که سراسر کشور را می‌گردد و درباره‌ی امیدها و چشم‌انداز آینده از کودکان سوالاتی می‌پرسد. در حین این پروژه شرایطی پیش می‌آید و او مجبور است که با خواهرزاده‌ی کوچک‌اش جسی (Woody Norman)، به سفرش ادامه دهد. این اتفاق شروع سفری عمیق است، سفری که دیدی ملموس به زندگی می‌دهد و مخاطب را با چیزهایی روبه‌رو می‌کند که همیشه با آن زندگی کرده و به درکی بصری از آن رسیده است.

ایده اولیه‌ی فیلم، ایده‌ای است ساده و بدون پیخ‌وخم‌های دراماتیک گمراه کننده، داستان یک بزرگسال و کودکی که تحت شرایطی سفری جاده‌ای را آغاز می‌کنند اما به محض آغاز این سفر، قصه شروع به شکل‌گیری می‌کند و به پرداختی فوق‌العاده می‌رسد. این داستان به‌نحوی روحیه‌ی برملا کنندگی دارد و به جنبه‌ای از روانشناسی رفتاری و روانی انسان‌ها می‌پردازد. قصه‌هایی که اینگونه آرام شروع می‌شوند، معمولا در پس خلوتیِ یک خطی خود، حجم عظیمی از تجربیات انسانی را به‌نمایش می‌گذارند و فیلمساز آن زیست شاعرانه و ملموسی را که در ناخودآگاه خود حمل کرده است را به ساده‌ترین شکل ممکن گسترش می‌دهد و کتابی را برای خواندن و یک نقاشی بافت‌دار را برای دیدن و لمس کردن ارائه می‌کند.

C’mon C’mon، فیلمی درونی است و مخاطب نباید به‌دنبال قصه‌ای خاص و پیچیده آن هم در ظاهر داستان بگردد. چیزیکه نبوغ کارگردان را در فیلم به‌نمایش می‌گذارد، ریتمی است که به‌هیچ عنوان کند نمی‌شود، آنهم در اثری که همه چیزش درونی است و موقعیت‌های آن بازتابی از اتفاقات واقعی زندگی آدم‌های ساده و معمولی است. هیچ نقطه‌ی خسته کننده‌ای وجود ندارد و تماشاگر گذر زمان را درک نخواهد کرد. به نظر من این اتفاق تنها می‌تواند از همپوشانی صحیح فرم و محتوا نشات گرفته باشد. در C’mon C’mon، ما قصه‌‌ای ساده داریم که با ریل‌گذاری هرچه آرام‌تر، به حرکت خودش ادامه می‌دهد. اما چه می‌شود که این قصه‌ی ساده ریتمی خوب و غیریکنواخت به خودش می‌گیرد و بیننده را به‌دنبال خودش می‌کشاند؟

یکی از دلایل این اتفاق، ریتم درونی پلان‌ها خواهد بود. درواقع ما با فیلمی روبه‌رو هستیم که در فیلمنامه‌ی خود از اکت‌های پرتنش و پیچ‌وتاب‌های چالش برانگیز آنچنانی که با آدرنالین مخاطب بازی می‌کند، خالی است. اما از این طرف کارگردان با نحوه‌ی قاب‌بندی و میزانسن هوشمندانه‌ی خود تنش را بالا برده است. مثلا در نماهای ابتدایی زودباش زودباش، مخاطب با یکسری مصاحبه‌ها و صداها روبه‌رو است. سؤال و جواب‌هایی که بین جانی و کودکان رد و بدل می‌شوند. اما نماهایی که با این گفتگوها به‌تصویر درآمده‌اند، ریتم مصاحبه‌ها را بالا می‌برند و باعث می‌شوند که مخاطب سر هیجان بماند. برای نمونه در یکی از پلان‌ها، قطاری به‌صورت افقی و پرسپکتیودار از لوکیشنی با بکگراند برج‌هایی با پنجره‌های کوچک و عمود می‌گذرد. حال مخاطب در اینجا چه چیزهایی دارد؟ مصاحبه‌هایی که شاید در ابتدا برایش بی‌مفهوم باشند و تصاویری که محرک‌هایی قوی برای بالا بردن ریتم و ایجاد چالش‌هایی برای او هستند.

در بیشتر سکانس‌ها و پلان‌های این فیلم، عنصری میزانسنی برای جان دادن به قصه پیدا می‌شود که این اتفاق ریتم را بالا برده و فیلم را از یکجا‌نشینی نجات می‌دهد. اگر دقت کرده باشیم کارگردان بسیار ظریف با خطوط کار کرده و توانسته از این طریق به ریتم دلخواهش دست پیدا کند. البته استفاده از کنش عمودی و افقی یکی از مهارت‌های این فیلمساز برای رسیدن به ضرباهنگی درخور است. C’mon C’mon برای رسیدن به این هدف خوب می‌داند کجا از قاب ثابت استفاده کند و در کجا نما را به حرکت بیندازد.

فضای شلوغ، نحوه‌ی چینش وسایل صحنه، تعداد آدم‌ها در محیط‌های باز و غیره هم به خوش ریتم بودن اثر کمک فراوانی کرده است. زودباش زودباش، برای تحقق دنیای خودش می‌داند چگونه بیننده بی‌حوصله‌ی امروزی را تا آخر به‌دنبال خودش بکشاند. این فیلم با علم بر اینکه می‌داند، فیلمنامه‌اش در ظاهر حالتی سکون دارد و به‌دنبال خلق موقعیت‌های اکت‌دارِ مخاطب جذب‌کن هم نیست، روی فرمی سرمایه‌گذاری می‌کند که بتواند، خودش را به‌جلو بکشد و ضرباهنگی قدرتمند برای ارائه‌‌اش به ارمغان بیاورد.

واکین فینیکس سرمایه‌ی C’mon C’mon است. باتوجه‌به اینکه مخاطب آخرین بار او را در هیئت جوکر دیده و فینیکس هم برای این شخصیت اسکار را با خود به خانه برده است، بیننده قطعا آدمی را از او به یاد خواهد آورد که غرق در جنون و بدبختی است. یک بازیگر زمانی می‌تواند شخصیتِ جهنمی خوبی را از خودش ارائه دهد که از یک قصه‌ی عمیق انسانی آمده باشد. او موفقیت‌اش در زودباش زودباش را مدیون شخصیت جوکر است، چراکه فینیکس تا انتهای شرارت و جنون رفته و همه‌ی چیزهای بد را لمس کرده است، حال او خود را در شخصیت جانی به آخرین نقطه‌ی یک فرد قابل اعتماد و حمایتگر می‌رساند و چیزی ورای جوکر را از خودش به‌تصویر می‌کشد. واکین بسیار صادقه بازی می‌کند و در کف یک زندگی کاملا رئال و آسیب‌پذیر، تجربیات ملموسِ خودمان را به خودمان بازمی‌گرداند.

درواقع این بازیگر، سکان بخش مهمی از نمایش را در دست گرفته است. او مثل بازیگرها نمی‌خوابد، مانند خودش نگران می‌شود و ترس‌اش را عادی‌تر ولی صادقانه‌تر از هر انسانی واقعی به محتوا و جهان‌بینی مورد نظر کارگردان منتقل می‌کند. بازی فینیکس نشانی از یک رهایی عمیق از شخصی‌ترین ابعاد روانی او است. بازیگری که بتواند از قالب جنون به شخصیتی عادی برسد و یک قصه‌ی رئال را، آنقدر غلیظانه در ساختار فیلمی متحرک کند، قطعا هنرمندی است که به درک عمیقی از سینما رسیده و با داستان‌های آن زندگی کرده است. واکین فینیکس، نوعی ریتم برای این فیلم است، ضرباهنگی که تکرارش بر قوام داستانی ساده می‌افزاید و در ذهن مخاطب، یک بازی پررنگ با قصه‌‌ای آشنا را راه می‌اندازد.

پایه و ستون C’mon C’mon بر درد استوار شده است. ضربه‌هایی که همه‌ ما در زندگی طعم‌شان را چشیده‌ایم. ویو (Gaby Hoffman) برای حملات پانیک همسرش پائول و کمک به او، جسی را به جانی می‌سپارد و در گذشته هم روابط جانی و ویو برای مرگ و زوال عقل مادرشان سرد شده است. این دو اتفاق نیروی محرکه‌ی درامی است که خودش را بر بستری از روابط بسط داده و ریشه‌ی اتفاقات تلخ زندگی را در تجربیات و ضربه‌هایی می‌داند که روان آدمی را به بازی گرفته‌اند. این فیلم طیفی گسترده از روابط را لمس می‌کند و به زندگی‌هایی سرک می‌کشد که آدم‌هایش در روابط خود دچار سختی شده‌اند. رابطه‌ی جسی و جان عمیق‌ترین و ظریف‌ترین رابطه در این فیلم است. جان به‌عنوان یک بزرگسال با کودکان و آروزهایشان در آینده در ارتباط است و حالا باید با چالش اصلی خود یعنی ورود به دنیای کودکان روبه‌رو شود.

نورمن که نقش جسی را بازی می‌کند، توسط کارگردان کاملا رها شده است تا بتواند آن دنیای عمیق و کودکانه‌ی خودش را باقدرت به دنیای بزرگسالان وصل کند. جان در مصاحبه‌هایش از آینده می‌شنود اما جسی آینه‌ای از گذشته و حال است و نمی‌خواهد که به‌راحتی از فرداها و امیدهایش بگوید، چراکه دچار تنشی شدید در روان خودش است. C’mon C’mon، فیلمی خاص است که با لحنی بزرگسالانه، احساسات، امیدها و نگرانی‌های کودکان را جدی می‌گیرد. این فیلم از نقطه دید آدم‌های بالغ به بچه‌ها نزدیک می‌شود و با زبان ما بزرگسالان درباره‌ی کودکان اظهارنظر می‌کند. به نظر من این یک موفقیت بزرگ برای این اثر است، اتفاقی که باعث شده فیلم از کلیشه‌ها به‌دور باشد و همانند دیگر نمایش‌های دنیای بچه‌ها ساختار خودش را شکل ندهد. زودباش زودباش برای نهیب به بزرگسالان ساخته شده است و می‌داند برای تاثیرگذاری بیشتر، دنیای این طیف از آدم‌ها را باید هدف بگیرد.

بزرگسالان در این فیلم شخصیت کودکان را شکل می‌دهند. جسی از آنجائیکه رابطه‌ی خوبی با مادرش نداشته است، دوست دارد نقش یک بچه یتیم را بازی کند یا اینکه خودش بمیرد تا مادرش دیگر فرزندی نداشته باشد. مصاحبه‌ها نیز که فیلم را به‌صورت شبه‌مستندی درآورده‌اند، روی همین تفکر دلالت دارد و اشاره می‌کند که چگونه نسل‌های قبلی، قرار است کودکان را برای یک زندگی ناراحت کننده آماده کنند. این کودکان آرزو دارند که سیاره از بین نرود یا بزرگسالان بتوانند به‌درستی از زندگی این کودکان مراقبت کنند.

از روابط جان و جسی که بیرون بیاییم، خانواده‌ای را خواهیم دید که در حال فروپاشی است و روابط‌شان روزهای تیره‌ای را دنبال می‌کند. آدم‌هایی که با نسل قبلی خودشان هم مشکل داشته‌اند و حالا نیز، نه می‌توانند با بچه‌ها ارتباط درستی برقرار کنند و نه اینکه شریک زندگی‌شان را درکنار خود نگه دارند. خانواده‌ی جان نماینده‌ی تمام افراد روی این کره است، کسانیکه قرار است نسل بعدی خودشان را نیز قربانی کنند و فیلم به چه زیبایی قصه‌ی خانواده‌ی جان را به مصاحبه‌های آرزوی کودکان گره می‌زند و مشکل این روابط را در نپرسیدن و گوش ندادن به دردها و نیازهای یکدیگر خلاصه می‌کند. این فیلم درامی صمیمانه و صادقانه است که با گرافیک تصویری سیاه و سفید خود، غم و اندوهی دراماتیک و کنترل شده را به زندگی پرجنب‌وجوش آدم‌ها اضافه می‌کند تا بتواند به محتوای تکان‌دهنده‌ی خود رنگ بیشتری ببخشد.

سوگند مختاری

اخبار مرتبط

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

مطالب مرتبط