❍ هنرمند آفرینندۀ چیزهای زیبا است.
❍ هدف هنر آشکار نمودنِ هنر و نهان ساختن هنرمند است.
❍ نقدنویس کسی است که میتواند برداشتش را از چیزهای زیبا به شیوهای دیگر یا مادۀ خامی جدید ترجمه کند.
❍ نقدنویسی، خواه والاترین نمونههای آن خواه پستترین نمونههایش، همواره وجهی از خودزندگینامهنویسی است
❍ آنانکه در در چیزهای زیبا معناهای زشت مییابند آدمهایی فاسدند که بهرهای از دلربایی نبردهاند. این عیب است.
❍ آنانکه در چیزهای زیبا معناهای زیبا مییابند فرهیختهاند. به اینان میتوان امید داشت.
❍ خوشا به احوال برگزیدگان که به چشمشان چیزهای زیبا معنایی جز «زیبایی» ندارد.
❍ چیزی به اسم کتاب اخلاقی و غیراخلاقی وجود ندارد.
❍ کتابهایی داریم که خوب نوشتهاند و کتابهایی که بد. همین.
❍ بیزاری قرن نوزدهم از رئالیسم از جنس خشم کالیبان [شخصیت نمایشنامۀ طوفانِ شکسپیر] است که چهرۀ خودش را در آیینهای میبیند.
❍ بیزاری قرن نوزدهم از رُمانتیسم از جنس خشم کالیبان است که چهرۀ خودش را در آیینه نمیبیند.
❍ زندگی اخلاقی انسانها بخشی از مادۀ خام هنرمند را شکل میدهد اما وجه اخلاقی هنر چیزی نیست مگر استفادۀ کامل از ابزاری ناقص برای آفریدن.
❍ هیچ هنرمندی هیچ چیزی را به اثبات نمیرساند. حتی چیزهایی را که حقیقت دارند میتوان به اثبات رساند.
❍ هیچ هنرمندی با هیچ موضوعی همدلی اخلاقی ندارد. همدلی اخلاقی در وجود هنرمند مصداق ادا و اصول نابخشودنی در زمینۀ سبک است.
❍ هیچ هنرمندی هرگز بدسگال نمیشود. هنرمند همهچیز را میتواند در قالب بیان ریزد.
❍ تفکر و زبان نزد هنرمند در حکم ابزارهای فعالیت هنریاند.
❍ رذیلت و فضیلت نزد هنرمند مواد خام کار هنریاند.
❍ از زاویه دیدِ صورت (فُرم) که بنگریم، فعالیت تمامی هنرها از نوع هنر موسیقیدانها است. از زاویه دید احساس که بنگریم، تمامی فعالیتهای هنری از نوع مهارت بازیگران است.
❍ هر کار هنری در آن واحد هم سطح است هم نماد.
❍ آنانکه زیر سطح را میکاوند هر بلایی به سرشان آید به گردن خودشان است.
❍ آنانکه نماد را تفسیر میکنند هر بلایی به سرشان آید به گردن خودشان است.
❍ هنر آینهای است اما نه در برابر زندگی که در برابر تماشاگر.
❍ گوناگونی عقیدهها دربارۀ یک کار هنری نشان میدهد آن کار نو، پیچیده و زنده است.
❍ هنگامیکه ساز نقدنویسان با هم کوک نمیشود ساز هنرمند با خودش کوک است.
❍ کسی را که چیزی مفید میسازد به شرطی میتوان بخشود که آن چیز مفید را نستاید. تنها عذرِ موجه برای ساختنِ چیزی مفید این است که آدم آن را با شور و حرارت میستاید.
❍ هنر در همه حال یکسره بیمصرف و بهدردنخور است.