چیزی هست که همه آدمها، خواه اقرار کنند خواه نکنند، اعتقاد قلبی به آن دارند: اینکه اوضاع میتوانست جور دیگر باشد، اینکه جور دیگر بودنِ اوضاع ممکن بوده. آدمها میتوانستند نه تنها بدون گرسنگی و همچنین شاید بدون ترس بلکه آزاد و رها نیز زندگی کنند. و با این همه، در عین حال ــ و در سراسر جهان ــ دم و دستگاه جامعه موجود چنان سخت و صلب شده است که آنچه در برابر ایشان به هیأت وسیلهای برای تحققبخشیدن به آرزوهای ممکن قرار دارد خود را به صورت چیزی از بیخوبن ناممکن نشان میدهد.