اخبار هنری:
ـــ میگفتن شاه از ریشوها خوشش نمیآد. من ریش داشتم. با کتشلوارِ جینِ سرمهای، یک پیرهنِ آبیِ آسمانی و یک کراوات. دمِ درِ هتلی که جایزهها رو میدادن، من رو راه نمیدادن. گفتم خوب، برمیگردم. یکمرتبه بیچاره این خردمند (خدا بیامرزدش، معاون وزیر شده بود) اومد گفت آقا ول کنین. من رو آورد تو. به من گفت آقا شما میرید سرِ ردیف مینشینید. من دیگه فهمیدم جایزه گرفتهام، منتها نمیدونستم چه جایزهای. گفتم برای چی؟ گفت وقتی به شما میگن یه کاری بکنید، باید بکنید. گفتم جای وسط بهتره، میخوام خوب ببینم. خلاصه بهرام ریپور حیوونکی کلی خایهمالی کرد، گفت سهراب تو رو جدت نکن. رفتم سرِ ردیف نشستم. یک منتقدِ سوئیسی هم بود به اسم آبروز آیشنبرگر که برای مجلهی zoom مینوشت و خیلی هم علاقه داشت به این فیلم [یک اتفاق ساده]. اومد پهلوی من نشست. منو که صدا کردن، از جایزهی فیلم «سفید و سیاه» یاد گرفته بودم که فوری بلند نشم، چون به چهار زبون میگن. صدای منوچهر الوند بلند شد که بله، جایزهی بهترین کارگردانیِ فیلم به فلانی. بعد به سه زبون دیگه هم گفتند. بعد هم دست و دست و دست. من هم با وقار بلند شدم رفتم اون بالا. خانم فرح جایزه رو به من داد (خانم علیاحضرت فرح البتهها) و با من دست داد. من دستش رو گرفتم ولی نبوسیدم. جایزه رو گرفتم و اومدم که برم. پهلبد ردیفِ اول نشسته بود. به من اشاره کرد، یعنی که این کارگردانِ ماست. هویدای بدبخت هم با من دست داد. من اومدم پهلوی اون منتقدِ سوئیسی نشستم. خواستم بگم برای کارگردانی جایزه گرفتهام، ولی گریهام گرفت، چون یادِ مرحوم … افتادم. بعد ما رو خواستند برای مصاحبه. پرویز قریبافشار اونموقع شومن بود. با پرویز کیمیاوی که جایزهی مخصوصِ هیئت ژوری رو گرفته بود رفتیم. پرویز قریبافشار گفت آقای سهراب اخوان ثالث! بعد یهو گفت قطع! قطع! قطع! پرسید درست گفتم؟ گفتم اسمِ بنده سهراب شهید ثالثه. گفت آقای سهراب شهید ثالث شما چه احساسی دارین الان؟ گفتم من یه فیلمی ساختهام. این رو مردم ندیدهاند. نظرِ مردم برای من مهمه، نه نظرِ یازده تا عضوِ هیئت داوری. بعد ما رو خواستن تو پاویونِ سلطنتی. علیاحضرت فرح اونجا بود. پهلبد جلوی پاویون ایستاده بود؛ توی همونجا که میز چیده بودن و مردم غذا و عرق و شراب میخوردن. بعد با دست زد رو شونهی من و گفت بیا جونم. میدونم سرِ این فیلم خیلی اذیت شدی. شاید هم این رو گفت که مثلاً من به فرح چیزی نگم. فرح چه گوزی بود که من بهش چیزی بگم. فرح قبل از اینکه بیاد، تمامِ هنرپیشههای معروفِ ایرونی، مثل فروزان، وحدت، فردین … همهی اینها رو یکطرف گذاشته بودند، من و کیمیاوی رو روبهروشون که اول بیاد از اونها سان ببینه. دیدم خانمِ فروزان که اونوقت زنِ خوشگلی بود و بر و رویی داشت، روشو به من کرد و لبش رو غنچه کرد. من فکر کردم داره میگه الهی قربونت برم! بعد از مدتی مکث، برگشتم ببینم کسی پشت سرم هست یا نه. دیدم نه، پشتم چوب و دیواره. به روی متانت و وقارِ خودم نیاوردم.