اخبار هنری: شب سال نوست. كمى پروست خواندهام و كمى به شوبرت گوش دادهام. ديروقت است، خستهام. تنهايى مثل خالىِ ورمكرده و تاریکِ توى خمرهاى سربسته اطاق را پر كرده. خواب پناهگاه خوبى است. خواب و خاموشی.
❍ ۱ ژانویه ۱۹۹۵
ـــ امروز عصر با غزاله بودم. رفتیم یکساعتی در کافهای نشستیم و همدیگر را دیدیم و حرف زدیم و حظ کردیم. محبتی که غزاله به من دارد از گنجایش او بیشتر است و گاه با ذوقزدگی، حرف، نگاه، ژستها و صداهای شوق، پریدن و بوسیدن بیاختیار سرریز میشود، انگار در شادی بیدریغ و خوشی مالامال غوطهورش میکند. من حال خودم را در برابر او ــ چه پیش چشمام باشد و چه نباشد ــ نمیتوانم پنهان کنم.
در تنهایی کمی با پروست و شوبرت سر کردم. حالا آخر شب است و باز من و تنهایی با هم و در کنار همدیگریم. اما این بار نه تنها مزاحم نیست بلکه سبک و آسوده مثل گلدانی روی عسلی نشسته؛ گلدانی بلوری و شفاف مانند رویایی سیال، گذرا، ناپایدار و متغیر، نازک از سکوتی که با تلنگری میشکند، نه مهاجم است و نه پرتوقع و حریص که فضا را پر کند و راه نفس را ببندد و جایی برای چیزی جز خود باقی نگذارد.