اخبار هنری:
سينماپیشه اي از بد روزگار بر بستر بيماري افتاد.طبيبان حاذق از چهارگوشه جهان، به ويژه ايران براي معاينه و مداوا بر باليناش حاضر شدند.
هر كدام با روشي مخصوص به خود، بيمار متمول را معاينه كردند.
همه آنان، متفقالقول به سينما پیشه بيمار و پولدار گفتند: قربان، كارتان در اين دنيا تمام است . كاري از دست هيچ بني بشري بر نميآيد.
اگر ميخواهي در آن دنيا به دوزخت نبرند و به چهار ميخات نكشند، از خداوند رحمان طلب آمرزش و از خلق او درخواست بخشش كن.
سينماپیشه كه رنگ از رخش پريده و به قول امروزيها از ترس زرد كرده بود گريه آغاز كرد. سپس همه را از حجره خويش بيرون راند.
سرش را به سوي آسمان گرفت و با حال نزار گفت: خداوندا، تو ميداني كه در طول عمر كوتاه، اما پر بركتم! جز خدمت به سينما كاري انجام ندادهام!
ممكن است در اين ميان پولي هم به جيب زده باشم! اما خودت شاهدي كه اين پول فقط خرج خانواده قديم و صد البته خانوادههاي جديدم شده است!خداوندا…
در همين حين، يكي از سينماپیشههاي همدورهاش كه در خدمت به سينما دست كمي از وي نداشت! بر باليناش حاضر شد.
سينماپیشه بيمار طلب مغفرت را رها كرد، دامان او را گرفت و با اشك و آه از او بابت كلاههايي كه بر سرش گذاشته بود درخواست بخشش كرد.
همدستاش او را در آغوش كشيد و گفت: اين چه حركاتي است كه از
خود بروز ميدهي؟ از تو بعيد است، تو سينماپیشهاي و سالها سينما بر كاكل تو ميچرخيده، زيبنده نيست اين چنين بيتابي كني!
بيمار دوباره فغان برآورد و طلب بخشش كرد. هم كاسهاش گفت: حال كه چنين بيتابي، دل بدمدار كه تو را بخشيدم، اما اين را بدان، كلاهي كه من بر سر تو گذاشتم، بسيار بزرگتر از كلاهي بود كه تو بر سرم گذاشتي!
سیدرضا اورنگ