گاهی دستهای خالی است که نجات میدهد. «وظیفۀ هنرمند این است که متافیزیک را از طریق چیزهای عادی به معرض دید آورد. یک سیب ساده در کار سزان فقط سیب نیست»
❍ «عشق نمیمیرد، آدمها میمیرند»
«عشق نمیمیرد، ترکت میکند»
❍ «پولدارها خیلی با بقیه فرق دارند؟ بله، پولشان بیشتر است»
❍ «احمقها مثل درهاییاند که هر کسی میتواند بازشان کند»
❍ «نقدنویس سربازی است که به هَنگ خودش شلیک میکند»
❍ دو راه حل متفاوت:
یک ــ اطاعت کردن و شکایت کردن
دو ــ شکایت نکردن اما خودداری کردن از مشارکت
❍ «بیاخلاقیِ عمیقِ دولت ناشی از آن است که چیزهایی را نه تنها مجاز میسازد و تشویق میکند … بلکه حتی تقویت میکند … و میدان میدهد که ویژگیهای فطریِ کل ابنای بشرند – بیاعتنایی، بیاعتمادی … غرور ناشی از قدرت و میل به انتقام»
❍ خودِ سیستم ناامنیهایی باورنکردنی به وجود میآورد و بعدش پیشنهادهای امنیتی نظیر رؤیای آمریکایی میدهد و اینجور القا میکند که خیلی طبیعی است آدم تا جایی که میتواند دنبال مالاندوزی برود.
▪️گدار میخواهد آدمهایی را نشان دهد که کارخانه و زمین و کالاهای تجمّلی دارند ولی بلد نیستند زندگی کنند و نمیدانند برای چه زندهاند … و در همانحال که برای زنده ماندن پول درمیآورند و مال میاندوزند تمام چیزهایی را که دلیل زنده بودن انسانند نابود میکنند، چیزهایی مثل عشق، شادی، لذت حاصل از غنای عواطف، خلاقیت، تفاهم، ارتباط با دیگران.
ـــ معجزۀ دستهای خالی … دستهای خالی که نجاتمان میدهد … گاهی کمک کردن در تراز امور ابتدایی است … نه در تراز آگاهیِ شخصیت انسان با علم و قصد بلکه چیزی عمیقتر که ریشه در طبیعت انسان دارد، مثل عشق مادر به فرزندش … عشق به طفلی نوزاد که هنوز شخصیت نیافته …
ـــ شخص باغبان در فیلم «موج نو» تنها کسی است که با خاک، با زمین، تماس دارد، با زمینِ زنده، تنها کسی است که با زمین زندگی میکند. شاعر است، فیلسوف است … دیگران روی سطح حرکت و زندگی میکنند … تماسی با زندگی و طبیعت ندارند.
ـــ تمام این حرف و حدیثها دربارۀ هویت و جنسیت و نژاد … زیادی بوی انفعال میدهد … باید در جهت آفریدنِ زندگی خویش پیش رویم و هر وقت و هر جا لازم بود سیستم را رد کنیم.
▫️NOUVELLE VAGUE (1990)
▫️Dir. Jean-Luc Godard