پنج‌شنبه, آوریل 18, 2024
خانهپارادیزووس اندرسون

وس اندرسون

اخبار هنری : من دوست دارم در مورد موسیقی فیلم‌های خودم کار کنم و در اصل زمان ساخت فیلم‌های خودم تنها زمانی‌ست که دوست دارم بر روی موسیقی کار کنم.

وقتی 18 ساله بودم، اوون ویلسون را ملاقات کردم. من فلسفه می‌خواندم و او ادبیات زبان انگلیسی. ولی هر دو در کلاس نمایشنامه نویسی یکدیگر را ملاقات می‌کردیم و در ابتدا با مطالعه آثار نویسندگان بزرگ شروع کردیم. البته در مورد فیلم هم صحبت می‌کردیم و من می‌دانستم که خواهان انجام دادن کاری در عرصه سینما بودم. من و اوون نویسندگی را با هم شروع کردیم. من همیشه قصد داشتم که کارگردان شوم اما اوون نمی‌دانست که حقیقتا قصد دارد هنرپیشه شود، یا حداقل من نمی‌دانستم که چنین قصدی دارد. تا جایی که شناخت داشتم قطعا نویسنده بزرگی بود. در حقیقت می‌توانم بگویم او خودش را هنرپیشه متصور است اما من او را یک نویسنده خیلی خوب می دانم.

هرگز روی آثار مارسل پروست کار نکردم اما «طرف خانه سوآن» (جلد اول در جستجوی زمان از دست رفته) را خواندم که تاثیر شگرفی روی من گذاشت. در آن زمان دانشجویان ادبیات در آمریکا به نظر نمی‌رسید که پروست را مطالعه کنند؛ حداقل کالجی که من می‌رفتم اینطور بود. زمان زیادی طول کشید تا کتاب را تمام کردم و فقط این یک جلد را خواندم. البته این کتاب مملو از تصاویری بود که هرگز ذهن مرا ترک نکردند.

من بیشتر داستان آقای روباه شگفت‌انگیز را با نوآ بامباخ در نیویورک نوشتم و بخشی از آن را در لس‌آنجلس و قسمتی در انگلستان. در واقع کمی از آن را در خانه روآل دال در باکینگهمشایر نوشتیم و کمی از آن را هم در پاریس!

من در شهرهای مختلفی می‌توانم زندگی کنم. من جمله پاریس (محل مصاحبه). اما اغلب اوقات را در نیویورک هستم. به شدت به ادبیات نیویورک علاقمند هستم. چطور بگویم، نمی‌دانم دقیقا از کجا شروع شد اما می‌دانم سالینجر (خالق ناطور دشت)، ادیت وارتون (خالق عصر معصومیت) و اسکات فیتزجرالد (خالق گتسبی بزرگ) را خیلی دوست دارم. به عنوان مثال همانطور که می‌دانید داستان‌های اسکات فیتزجرالد همواره به طور دقیق، بیگانه‌ای را توصیف می‌کند که مجذوب نیویورک می‌شود. و هم چنین فیلم‌هایی را دوست دارم مثل «نمی توانی با خودت ببری» (فرانک کاپرا) که بر مبنای نمایشنامه معروف نیویورکی کافمن و هارت نوشته شده است و یا فیلم «پنجره عقبی» (هیچکاک) فیلم دیگری که بیشتر فضاهای محصور شهر نیویورک را به تصویر می‌کشد که هنوز تاثیر شاخصی از یک مکان را در من داراست. هم چنین فیلم «ارتباط فرانسوی» (ویلیام فردکین) به نوعی دیگر نیویورک را می‌نمایاند و بالاخره آثار اسکورسیزی که خود برآیند همه مشخصات نیویورک است.

اگر بخواهم کارگردان‌هایی را انتخاب کنم که مرا به دیدن فیلم‌های قدیمی رهنمون می‌سازند، مارتین اسکورسیزی و پیتر باگدانوویچ هستند. فیلم‌های زیادی هستند که به وسیله این دو به من معرفی شدند؛ به عنوان مثال وقتی در قسمت توضیحات دی وی دی «گاو خشمگین»، مارتین اسکورسیزی به مایکل پاول اشاره می‌کند و من تا آن زمان در مورد مایکل پاول و امریک پرسبرگر (خالق شاهکارهای چشم چرانی و کفش‌های قرمز و …) چیزی نشنیده بودم و از باگدانوویچ برای اولین بار در مورد لئو مک کری و هوارد هاکس آموختم و در واقع باگدانوویچ همه نکات فیلم را می‌دید. کشوهای فلزی کابینتش پر بود از یادداشت‌های بی‌شمارش در مورد فیلم‌ها. هر زمان فیلمی را می‌دید روی یک کارت کوچک عنوان، کارگردان، نویسنده و حتی تاریخی که فیلم را دیده بود ثبت می‌کرد و دست آخر چیزی در مورد آن می‌نوشت و امتیاز می‌داد. بعدا اگر آنها ر دوباره می‌دید کارت را بیرون می‌کشید و یادداشتی اضافه می‌کرد: «من آن را دوباره دیدم و فکر می‌کنم این بار کمی بهتر است.» باگدانوویچ وقتی 15 سالش بود این طبقه‌بندی را شروع کرد. اما فکر می‌کنم وقتی به تگزاس رفت که فیلم «آخرین نمایش فیلم» را بسازد، این کار را متوقف کرد. در حقیقت او متوقف شد وقتی که خودش یک فیلمساز موفق شد.

من خودم اولین کارگردانی که شناختم هیچکاک بود. قبل از اینکه بدانم یک کارگردان به مفهوم واقعی کلمه کیست و شاید این بدان علت بود که عکسش قبل از همه چیز بر روی جعبه مجموعه آثارش جلب توجه می‌کرد. و من چقدر آن فیلم‌ها را دوست داشتم که به وسیله این آقای منحصر به فرد کاردگردانی شده بود، قبل از اینکه «جنگ ستارگان» و «پلنگ صورتی» را دوست داشته باشم. اگر شما از من بپرسید به کدام کارگردان در تمام عمرم فکر می‌کنم باید بگویم استنلی کوبریک است که هرگز فیلمی را برای پول نساخت و همواره به دنبال دلش رفت و مردم هم همیشه فیلم‌هایش را دیدند و دوست داشتند.

اخبار مرتبط

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

مطالب مرتبط