اخبار هنری: ما با ناتورالیسم (تقلید موبه مو از زندگی) مخالفیم… سینما باید زندگی را به آتش بکشد. دوستتر میداریم فیلمهامان را در کارخانهها پخش کنیم. دلمان میخواهد آدمها شش دانگ حواس خود را جمعِ فیلمهامان کنند. نوعی از سینما را میتوان تصور کرد که چیزی به تماشاگر نمیفروشد… نوعی از سینما که به تماشاگر به چشم مصرفکنندۀ کالاهای بازار نمینگرد، نوعی از سینما که نمیخواهد تماشاگر را به دام اندازد، نمیخواهد او را اغفال کند، مجیزش را بگوید یا تحقیرش کند… به این سان میتوان تصور کرد که زیبایی و خشونت و میل را میتوان باز، دستنخورده و بِکر، به تماشاگر عرضه کرد تا آنها را از نو کشف کند… این یعنی فیلمها و تصویرهایی که هدفشان این است که محل وقوع تغییری باشند. رؤیای آن دو تولید تصویرهایی است که توهمِ دانای کل بودنِ تفکر آلودهشان نکرده باشد.
ـــ برداشت دلوز از قسمی نظام تحلیلات جدید در فیلمهای فیلمسازان چون زوج استروبها و مارگریت دوراس و گُدار… به عنوان وسیلهای فُرمیِ ممکنی برای خلق مفهومهای فلسفی… پیوندی بهمراتب پیچیدهتر میان تصویرِ بصری و تصویرِ صوتی. دلوز سینمای استروب-اویه را «ایدۀ سینمایی» مینامد: «انفصالی که این دو میان امور بصری و سمعی ایجاد میکنند، جدایی مشهور میان دیدن و شنیدن و گفتن… فیلمهای سیبِربِرگ و استروبها یا دوراس… فصل مشترک آنها ایدۀ سینمایی است ـــ آفریدن نوعی انقطاع… قطع پیوند میان میدان دید و صوتها و قطع پیوند میان میدان دید و کلام… قطع پیوند میاندیدنیها و سخن گفتن… این یعنی ایدهای سینمایی داشتن …»
صدایی میشنویم که دربارۀ چیزی حرف میزند. در همان حال، کسی دارد دربارۀ چیزی حرف میزند. و در همان حال فیلم چیزی دیگر نشانمان میدهد. و عاقبت، موضوع صحبت شخصیتها عملاً پشت پردۀ چیزی قرار دارد که نشان داده میشود… ما چیزی میبینیم اما فیلم چیزی دیگر نشانمان میدهد… کلام به هوا برمیشود و در همان حال زمینی که میبینیم بیش از پیش فرو میرود. یا به بیان دقیقتر، در همان حال که این کلام دارد به هوا برمیشود آنچه دربارهاش صحبت میشد به درون زمین فرو میرود.
«… صدایی که برمیخیزد و همزمان دربارۀ چیزی حرف میزند که در دل زمین دفن میشود ـــ این چیزی است که در بیشتر فیلمهای استروبها تشخیص میدهید…. ولی این مدار نقش بسیار مهمی دارد و حاصلش پدید آمدن نوعی زیبایی است که در آن بواقع همواره انفصالی روی میدهد با آنچه تماشاگر میبیند زیرا انچه میبینیم چیزی جز زمین متروک نیست ولی این زمین متروک به نظر گرانبار از چیزی مینماید که در زیر زمین نهفته است. شاید سؤال کنید: از کجا میدانیم در زیر زمین چه چیزی نهفته است؟ این دقیقاً چیزی است صدا دارد به ما میگوید. انگار که زمین دارد زیر بار آنچه صدا دارد به ما میگوید تاب برمیدارد؛ این است آنچه در زمان و در مکان مناسب جایش را در زیر زمین مییابد. اگر زمین و اگر صدا با ما از جسدهایی صحبت میکنند، این تمامی دودمان جسدهایی است که سرانجام جایش را در زیر زمین مییابد و در نتیجه در آن دم آرامترین نجوای باد روی زمین متروک، روی فضای خالیی که در برابر دیدگانتان قرار دارد، روی زمین متروک و چه و چه، تمامی معنایش را به کف میآورد، کوچکترین چاله در این خاک و نظایر اینها.» ــــ ژیل دلوز