جمعه, آوریل 26, 2024
خانهنوستالژیخاطره‌ی ساخته شدن تیتراژ فیلم قیصر از زبان عباس کیارستمی :

خاطره‌ی ساخته شدن تیتراژ فیلم قیصر از زبان عباس کیارستمی :

اخبار هنری : «تیتراژ قیصر دومین تیتراژی بود که کار کردم. تیتراژ اولم یک کار گرافیکی بود؛ تلفیق تحصیلات گرافیک و تجربه فیلم‌های تبلیغاتی که می‌ساختم برایم امکان کار با دوربین فیلمبرداری را فراهم کرده بود. آن سال‌ها سینمای دنیا تحت تاثیر سال باس بود، یکی از بهترین سازندگان تیتراژ و پوستر. این محبوبیت طبعا در ایران هم همه را ترغیب به چنین تجربه‌هایی کرده بود.
دومین پیشنهاد ساخت تیتراژ را پس از دیدن قیصر در یک نمایش حصوصی به مسعود کیمیایی پیشنهاد کردم که موافقت کرد و گفت باید تهیه‌کننده را مجاب کنی. رفتم سراغ آقای شباویز. گفت قبلا کار کرده‌ای؟ گفتم بله. موافقت کرد که دو حلقه نگاتیو به من بدهد تا تیتراژ را بسازم. به خاطر موضوع قیصر، ایده‌ام این بود که روی بدن‌های خال‌کوبی شده کار کنم. بدون اینکه خال‌کوبی باستانی‌کارها را دیده باشم. تا آن زمان فقط خال‌کوبی‌هایی را تا مچ دست آدم‌ها دیده بودم. چندبار رفتم به باشگاه‌های مختلف سر زدم اما دیدم که نمی‌توانم با آدم‌های خال‌کوبی شده ارتباط برقرار کنم. به واسطه آشنایی که در کشتارگاه تهران داشتم از او خواهش کردم چندنفر را با چنین مشخصاتی پیدا کند. یک روز قرار گذاشتیم و هفت هشت نفر از آن‌ها را با دو تاکسی نارنجی بردیم آریانا فیلم. قبلا قرار گذاشته بودم آن روز به من دوربین بدهند، اما تن‌ها و خال‌کوبی‌ها را هنوز ندیده بودم و فقط امیدوار بودم موتیف‌هایی توی خال‌کوبی‌ها پیدا کنم که تناسبی با داستان فیلم داشته باشد. این‌ها جاهل‌های واقعی بودند که من تا حالا ندیده‌ بودم‌شان یا دست‌کم یکجا ندیده بودم. همه‌شان شلوارهای سیاه فلانل پوشیده بودند با کلاه شاپو و کفش پاشنه خوابیده و دستمال ابریشمی که با آن بازی می‌کردند…. دستیار فیلمبردار آمد و رفتیم توی حمامی که در طبقه همکف بود و به عنوان انباری از آن استفاده می‌کردندو با کمک خود جاهل‌ها وسایل خاک‌گرفته را بیرون آوردیم و او دوربین را در فضای کوچک گذاشت و جاهل‌ها یکی یکی می‌آمدند و لخت می‌شدند. من خال‌ها را شناسایی می‌کردم و چون در ذهنم می‌دانستم که می‌خواهم از کدام آن‌ها فیلم بگیرم، مشغول می‌شدیم. جاهل‌ها مدام می‌پرسیدند پس ما قرار است کی را بزنیم؟ چون تصور می‌کردند آمده‌اند فیلم بازی کنند. من که دیگر چاره‌ای نداشتم بهشان گفتم شما همین‌جوری مشت بزنید توی هوا، من خودم توی مونتاژ درستش می‌کنم. می‌ترسیدم بعدها آن‌ها را دوباره ببینم اما همه امیدم این بود که اینها در جنوب شهر زندگی می‌کنند و من در اختیاریه و ممکن است دیگر هرگز همدیگر را نبینیم. به هرحال با کاست خالی وانمود کردیم از مشت زدن آن‌ها فیلم می‌گیریم تا بالاخره غائله تمام شد.»

مجله فیلم ویژه صدسالگی سینمای ایران (1379) شماره 258

اخبار مرتبط

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

مطالب مرتبط