جمعه, آوریل 26, 2024
خانهنقد و یادداشتنقد انیمیشن شانس (Luck) | در جستجوی سکه شانس

نقد انیمیشن شانس (Luck) | در جستجوی سکه شانس

اخبار هنری :

انیمیشن Luck «شانس»، تقلیدی از آثار پیکسار است. ترکیبی از ایده‌هایی پرتکرار و جذاب که به ثمر ننشسته‌اند.

Luck انیمیشنی از شبکه‌ی اپل تی وی پلاس است که اسکای دنس، جان لسر کارگردان انیمیشن اسباب‌بازی‌ها را برای تهیه‌کنندگی آن بکار گرفت و نویسندگان انیمیشن‌های ماشین‌ها، پاندای کونگفو کار و باب اسفنجی را نیز استخدام کرد. شانس اولین کار جان لستر بعد از برکناری او از پیکسار خواهد بود که حالا به‌عنوان یک تهیه‌کننده به‌دنیای تصاویر متحرک بازگشته است. طبیعی است که این انیمیشن به‌دلیل حضور لستر به‌دنبال خلق دنیاهایی شبیه آنچه که در پیکسار به‌وجود می‌آمدند باشد اما Luck همانند پیکسار و والت دیزنی نمی‌تواند هدف آخر خود را به سرانجام برساند.

انیمیشن Luck همانند پیکسار و والت‌دیزنی، در پی این است تا مخاطبانی از طیف‌های سنی مختلف را به خود جذب کند و همانند چیزی که در دنیای انیمیشن‌های این غول انیمیشن‌سازی می‌گذرد رفتار کند. اما جان لستر قطعا هر آنچه که در شاهکار داستان اسباب‌بازی‌‌‌هایش خلق می‌کند را، دیگر نمی‌تواند در این شرکت جدید بازیابی کند. انیمیشن شانس ایده‌ی خوبی دارد، می‌خواهد قصه‌گو بگوید، مخاطبانش را به وجد بیاورد و برای گربه دوستان مهیج باشد. اما سؤال اینجا است که چه مشکلاتی باعث شده تا Luck نتواند به اهداف خود برسد؟

سم دختری بدشانس که تا ۱۸ سالگی‌اش را در پرورشگاه زندگی کرده، برای کمک به دوست کوچک‌ خود هیزل، به‌دنبال پیدا کردن سکه‌ی شانس می‌رود، چراکه هیچکس تا به‌حال حاضر نشده هیزل را به فرزندخواندگی بپذیرد. سم برای به‌دست آوردن این سکه‌ ازطریق یک گربه‌ی مرموز به‌دنیای دیگری وارد می‌شود، جایی که شانس‌ها را به دنیای ما انسان‌ها می‌فرستند. در نگاه اول ایده‌ی این انیمیشن شاید شبیه به دیگر آثار خوب انیمیشن‌ها باشد اما درواقع مطمئنا همه‌ی این چیزهای خوب در دو خطی متن‌های شرکت اسکای دنس اتفاق افتاده و این ایده‌های زیبا پایشان را فراتر نمی‌گذارند.

بد شانس بودن آنقدرها هم بد نیست! ایده‌ی اولیه‌ی انیمیشن در همین چند کلمه خلاصه می‌شود، ایده‌ای پارادوکسیکال که با عمیق شدن، در نمایش یک دوستی ادامه پیدا می‌کند. دوستی و مهربانی مضمونی جدانشدنی از آثار پیکسار است، مسئله‌ای که به یکی از امضاهای این شرکت تبدیل شده و لستر در این انیمیشن خواهان به‌نمایش درآوردنش است.

جنس دوستی سَم و هیزل، نمایش آشنایی در میان بیشتر انیمیشن‌هاست، ایده‌ای که قصه‌های زیادی را پیش برده است. بدشانسی عامل ارتباطی نزدیک بین سم و هزل می‌شود اما این دوستی چقدر برای یک انیمیشن صمیمی پُررنگ و پرداخت‌شده خواهد بود؟ آیا این دوستی همان چیزی است که در داستان اسباب‌بازی‌ها، نمو و خیلی دیگر از انیمیشن‌ها به‌تصویر کشیده شد؟

ایده‌ی دوستیِ Luck، سَم بدشانس‌ترین آدم روی زمین را به جهانی جادویی می‌کشاند اما این ایده تا کجا پیش می‌رود؟ درواقع تا هیچ‌جا! در تمام مدتی که سم از پورتال می‌گذرد و وارد دنیای شانس می‌شود، پیرنگ، اثری آنچنانی از این ایده را به خود نمی‌گیرد و یکی از مهم‌ترین نیروهای بالقوه‌ی انیمیشن با پرداختی بسیار سطحی در سایه‌ی روایت به گوشه‌ای می‌رود. این انیمیشن قطعا نیازمند نگرشی پررنگ نسبت به ایده‌ی دوستی است، چراکه این ایده باعث سفری‌ست که سم را به‌سمت جریال اصلی نمایش می‌کشاند، جریانی که درگیری اصلی انیمیشن در آن به‌وجود آمده است. سفری که هم دوستی دیگری را برایش ترتیب می‌دهد و هم پیرنگ را از نقطه‌ی A به B می‌برد.

قهرمان قصه‌ی Luck، قهرمانی بدون شناسنامه و خارج از الگوهای پروتاگونیستی است. انیمیشن، قهرمانی باورپذیر، قدرتمند و تأثیرگذار می‌طلبد، کارکتری که بتواند احساسات مخاطب را تحت کنترل خود درآورد و در ذهن تماشاگر ماندگار شود. خصوصیاتی که در سَم وجود ندارد و هیچ تلاشی هم برای شکل‌گیری آن‌ها دیده نمی‌شود. این کارکتر، کارکتری معمولی و فراموش‌شدنی خواهد بود، قهرمانی که نه خصوصیت خاصی دارد و نه می‌تواند نسبت به یک فرد معمولی تفاوت‌آفرینی کند. سَم تنها چیزی که از خود نشان می‌دهد یک آدم بدشانس و بدون خانواده‌ای دائمی است که حتی کمترین برون‌ریزی حسی نیز ندارد.

در دنیای شانس و بدشناسی اوضاع ضدقهرمان‌ها نیز شبیه قهرمان قصه است‌. درواقع در انیمیشن Luck ضدقهرمانی وجود ندارد که باعث به چشم آمدن سَم و خصوصیات هرچند کمرنگ‌اش شود. همه در دنیای این انیمیشن خوب و مهربان هستند و هیچ کدام از کارکترها آنقدری قابل اتکا نخواهند بود که به‌عنوان یک ضدقهرمان خوب و ارزشمند شناخته شوند. هیچ شخصیتی جلوی سَم و باب را نمی‌گیرد، حتی فرمانده که تنها آنتاگونیست قصه است نیز به‌راحتی باب را رها می‌‌کند و از بردن اون به سرزمین بدشانسی منصرف می‌شود. Luck قهرمان‌هایی منفعل با ضدقهرمانی منفعل‌تر دارد.

کشش‌‌ و درگیری‌ میان قهرمان و ضدقهرمان تضمین فوق‌العاده‌ای برای موفقیت اثر خواهد بود. یعنی نمایش بدون این عنصر حیاتی چیزی برای ارائه ندارد و نمی‌تواند مخاطب را در دست بگیرد. از طرفی عدم وجود ضدقهرمانی قدرتمند، به بد ریتمی انیمیشن انجامیده است، چراکه نه تعلیق و اضطرابی از دل کشمکش‌های نه‌چندان پررنگ فرمانده و باب بیرون می‌آید و نه اتفاقی گیرا که بتواند آدرنالین مخاطب را جا‌به‌جا کند، رخ می‎‌‌‌‌‌‌دهد. مسیر پیشروی قصه، به گونه‌ایست که خیال مخاطب از پایان‌بندی راحت است و می‌داند که رویداد خوبی در انتهای مسیر انتظار کارکترهای بدشانس را می‌کشد.

همه‌ی این خلاها نهایتا به عدم وجود همدلی بین شخصیت و مخاطب منجر شده است. همدلی با قهرمان، هدف نهایی هر انیمیشنی خواهد بود، عنصری که باعث به ثمر نشستن قصه می‌شود و مقصد نهایی داستان رو معلوم می‌کند. حال سَم به‌خاطر مخفی بودن خصوصیات و روانیاتش، از تماشاگر فاصله گرفته و به شخصیتی نه‌چندان دلچسب و ماندگار تبدیل شده است. در این وضعیت چیزیکه بیش از همه به چشم می‌آید، شخصیتی است که بیننده برایش دل بسوزاند و نگرانش باشد.

انیمیشن‌ها برای خاص بودن و ماندگاری نیازمند کارکترها و شخصیت‌های خاص و متفاوت خواهند بود، چیزی بدیع و خاص که مخاطب تاکنون تجربه‌ای از آن را نداشته باشد. پس از شکست زندگی یک حشره جان لستر، پیکسار متوجه شده بود که یک انیمیشن چیزی را باید خلق کند که تاکنون تماشاگر آن را ندیده باشد اما مورچه‌ی لستر کارکتر آشنایی برای بیننده بود. حال لستر تجربه‌ی شکست خورده‌ی خود را دوباره همین‌جا تکرار کرده و شخصیت‌هایی آشنا با خصوصیاتی تکرارپذیر و تکرارشونده را به‌نمایش گذاشته است. اژدها، اسب شاخ‌دار، کوتوله‌ها، گربه، دخترک یتیم این‌ها همگی شخصیت‌هایی آشنااند که مثل موتیف‌هایی سینمایی در گذشته تکرار شده‌اند و مخاطب روی جلد کتاب‌ها، پوستر‌ها، عروسک‌ها و همه جا می‌‌تواند آن‌ها را ببیند.

پیکسار برای خلق انیمیشن‌هایش معمولا قصه‌های کلاسیک را در جهانی غیرقابل تصور تعریف می‌کند. جائی که مخاطبش پیش از این کمترین حس نزدیکی را بدان داشته است. اما لستر دوباره تجربه‌ی ناکام خود را از دنیای داستان یک حشره در این انیمیشن باز هم پیدا می‌کند. جهان شانس و بدشانسی همانند دنیای مورچه‌ای که ملخ‌ها بهش حمله کرده بودند ناآشنا به‌نظر نمی‌رسد و برای تماشاگر مکانی ناشناخته نیست و اله‌مانی جادویی و جذاب آن را در بر نگرفته است. درواقع جهانی که انیمیشن در آن تعریف می‌شود مهم‌ترین عنصر ذاتی سبک روایی خواهد بود، دنیایی که همانقدر که باید باورپذیر است، همانقدر نیز باید غیرقابل تصور و خاص نیز باشد، چیزیکه جهان Luck آن را ندارد. دنیای این انیمیشن توانایی درگیر کردن ذهن مخاطب را ندارد، یعنی جادوی آن آنقدری خاص نیست که بتواند اتمسفری بی‌دلیل را به بار آورد را به قصه‌گویی بپردازد.

کنار آمدن با تضادها یکی دیگر از مفاهیم مشترک در آثار پیکسار بود، که جان لستر با خودش به اسکای دنس و این انیمیشن آورده است. Luck، نهایتا در پایان به این نتیجه می‌رسد که اگر بدشانسی و بدشانس‌ها نباشند، خوش‌شانسی نمی‌تواند به‌وجود بیاید. اندیشه‌ی زندگی درکنار تضادها، ایده‌ی همیشگی انیمیشن‌های پیکسار است، ایده‌ای که در سرتاسر قصه جریان دارد و هر گوشه‌ای از آن به چشم می‌آید: همه‌ی موجودات از خوک گرفته تا کوتوله‌ها درکنار یکدیگر کار می‌کنند و اژدها به‌جای اینکه بسوزاند شانس تولید می‌کند و دلبسته‌ی تک‌شاخی می‌شود که با بدشانسی سروکار دارد. این فکر درواقع، تنها ایده‌ی Luck است که به‌درستی در قصه به‌جریان افتاده و پلان به پلان خودش را نشان می‌دهد.

Luck، نشان می‌دهد که جان لستر به‌دنبال ایجاد جهان‌بینی‌های پیکسار در اسکای‌ دنس است، چراکه این انیمیشن، همانند پیکسار ایده‌چینی می‌کند، تفکرات خاص می‌آفریند و به‌دنبال قصه‌ای عمیق است. اما همان‌طور که مشخص است این انیمیشن برای به‌ثمر نشاندن آنچه که در ذهن لستر می‌گذشته جالب عمل نکرده است. گویا پیکسار و والت دیزنی قرار است دست‌نیافتنی باقی بمانند.

سوگند مختاری

اخبار مرتبط

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

مطالب مرتبط