1- عشق عجیب مارتا آیورز ـ لوئیس مایلستون ــ 1946
ـ بگذارید در ابتدا در مورد اولین فیلمم صحبت کنیم که در کمپانی پارامونت هم ساخته شد. راستش را بخواهید در آن زمان فکر نمیکردم چیزی بیش از یک هنرپیشه تئاتر در نیویورک شوم. تا اینکه روزی تهیه کننده معروف «هال بی.والیس» به نیویورک آمد. دوستم «لورن باکال» او را متقاعد کرد تا مرا به ملاقات بپذیرد. با او دیدار کردم و نقشی به من پیشنهاد شد. نمیتوانستم بازی در فیلمی که باربارا استانویک و ون هفلین در آن بازی میکنند را رد کنم. در همان فیلم بود که در یک سکانس باید سیگار میکشیدم. کارگردان به من گفت سیگار را روشن کن. سکانس را بازی کردم و بعد به رختکن رفتم و کلی سرفه کردم. این فیلم سرآغازی شد برای بازی در فیلمهای زیاد و کشیدن 4 بسته سیگار در روز.
2- قهرمان ـ مارک رابسون ــ 1949
ــ فیلم قهرمان نقطه عطفی در زندگی کاری من بود. در این فیلم نقش یک بوکسور را بازی میکردم.در آن زمان بدنی ورزشکارانه داشتم و به درد این نقش میخوردم اما متاسفانه تا به آن زمان اصلا بوکس بازی نکرده بودم. تصمیم گرفتم این کار را یاد بگیرم و این کار را هم کردم. فیلم قهرمان من را یک ستاره و نامزد دریافت اسکار کرد.
3- تکخال در حفره ـ بیلی وایلدر ــ 1951
ــ این فیلم به کارگردانی «بیلی وایلدر» داستان یک روزنامه نگار شکست خورده است که سعی میکند با به خطر انداختن جان مردی که در زیر آوار معدنی گیر کرده، خود را مطرح کند. در این فیلم با جین استرلینگ که نقش همسر قربانی را بازی میکرد همبازی بودم. در یک صحنه باید او را خفه میکردم. قبل از فیلمبرداری به جین گفتم گلوی تو را فشار میدهم زمانی که احساس خفگی کردی اشاره کن. فیلمبرداری شروع شد. من طبق فیلمنامه شروع به فشار دادن گلوی او کردم ناگهان متوجه شدم که صورت او سیاه شده سریع دستهایم را برداشتم و به او گفتم: مگر قرار نبود اگر در حال خفه شدن بودی اشاره کنی. او هم پاسخ داد: نمیتوانستم چون داشتم خفه میشدم!
4- هنر عشق ـ آناتول لیتواک ــ 1953
ــ نمیدانم واقعا این فیلم اثری خوب بود یا نه اما در هر حال برای من یکی از بهترین فیلمهایم بود چون در آن با همسرم آشنا شدم. «آنا بایدنز» کسی است که 60 سال است با هم زندگی میکنیم. آنا در این فیلم کارهای مربوط به تبلیغات را به عهده داشت.
5- راههای افتخار ـ استنلی کوبریک ــ 1957
ــ در آن زمان فیلمی بسیار جالب به نام «قتل» از یک کارگردان جوان به نام استنلی کوبریک دیدم. خیلی خوشم آمد. با او تماس گرفتم تا ببینم آیا ایده و یا پروژه دیگری دارد. او هم فیلمنامه راههای خوشبختی را به من داد. سوژه بسیار جالبی بود اما میدانستم که موفقیت اقتصادی به همراه نخواهد داشت. تا زمانی که میخواستیم فیلم را شروع کنیم استنلی فیلمنامه را بازنویسی کرد و سعی کرد کمی آن را تغییر دهد تا موفقیت اقتصادی هم به همراه داشته باشد اما من قبول نکردم. فیلم را با همان فیلمنامه اصلی ساختیم همانطور که پیش بینی میکردیم موفقیت اقتصادی به همراه نداشت اما فیلم انتقادی بسیار خوبی شد و مقدمه را برای همکاری بعدی من و استنلی در اسپارتاکوس فراهم کرد.
6- اسپارتاکوس ـ استنلی کوبریک ــ 1960
ــ «منم اسپارتاکوس» یکی از به یاد ماندنیترین صحنهها در دنیای سینما است. کتابی هم با همین نام در سال 2012 نوشتم. باور کنید یا نه استنلی کوبریک از صحنهای که در آن همه بردهها یکی یکی از جا برمیخاستند و می گفتند منم اسپارتاکوس متنفر بود و نمیخواست این صحنه را فیلمبرداری کنم اما به اصرار من این کار را کرد.