اخبار هنری :
«سکوت نخستین فیلم برگمان بود که تا این حد بطور غیر مصالحهآمیزی شخصی و در سبک خود شکل گرفته بود. از نخستین فیلمش «بحران» تا «سکوت» 17 سال تجربه کاری باعث حصول به چنین قدرتی شده است. در سرتاسر این فیلم غمانگیز و تیره و در ورای کنشها و اظهارات آن پرچم بیبنیاد امید اندک اهتزازی دارد. من میدانم که رد پای این امید از کجا در این فیلم وارد میشود. از باور ژرف برگمان به انسانیت. امید در این فیلم مشاهده ناپذیر و عمیقا پنهان اما همواره حاضر است. این امید در ظرافتهای رفتار استر (اینگرید تولین) است. رفتار تیز وی در نظارت بر خواهرش آنا (گونل لیندبلوم)، معلق نگه داشتن دستش در هوا و یا ترس از لمس کردن خواهرش. آیا این عشق است؟ بله. چرا آنا میخندد؟ زیرا وی از خواهر خویش متنفر است. چرا وی میگرید؟ زیرا که وی عاشق خواهرش است. عاشق نمیتواند به اینکه عمیقا در مبادرت به دشمنی و خصومت نسبت به معشوق غوطهور است تظاهر کند. در یک تحقیر دو جانبه عاشق حتی برای خودش نیز چنین چیزی را نمیتواند بپذیرد. این همان کور سوی پنهان اما هنوز ادامه دار امید در سکوت است. اگر آنا در خیابان به راه میافتد برای رسیدن از یک مکان به مکان دیگر نیست، بلکه برای این است تا غلیان تمایلات جنسی خود را به ما منتقل کند. پس وی به سرعت قدم برمیدارد. صورت خاکستری اینگرید تولین و لیندبلوم در کلوزآپها که دوربین نیکویست گرفته عامل جلب تمرکز بر لحظات بر گزیده فیلم است. ما هرگز به این امر پی نمیبریم که چرا این دو خواهر همسفر یکدیگر شدهاند و یا اینکه رهسپار کجا هستند؟ نمیفهمیم که چرا این دو در یک شهر کوچک خارجی توقف میکنند، جایی که هیچکس در آن آلمانی، انگلیسی، فرانسه و یا سوئدی صحبت نمیکند و مردمان کوچه و خیابان نیز کلامی با یکدیگر رد و بدل نمیکنند. یا اینکه این چه کشوری است؟ و یا اینکه با کجا در جنگ است را نمیفهمیم. نمیفهمیم که استر در این شهر میمیرد یا به خانه باز میگردد. و نمیفهمیم که در نامه استر به یوهان چه بوده است؟ من گمان نمیکنم که برگمان نیز از اینها با خبر بوده باشد. لذت دیدن این فیلم غوطهور شدن در پاسخ این معماها نیست بلکه لذت آن در همین مسیر جستجوی راه حلها است. شجاعت برگمان در سر باز زدن از حتی یک قدم عقب نشینی نه از ساختارهای فلسفیاش (مانند «مهر هفتم» که من آن را دوست ندارم) و نه از ثبت زیبا و اصیل رؤیاها و استیلا یافتن کابوسها (مانند «توت فرنگیهای وحشی») و نه از روشنگریهای اجتماعیش از حوادث دراماتیک (مانند «تابستان با مونیکا» که آن را خیلی دوست دارم) و نه از شرح احساسات که همه ما تجربه کردهایم و فهمیدهایم، بلکه به مانند رعشههای مداوم ما میان عشق و نفرت، میان ترس از مرگ و تنهایی، میان حسادت و سخاوت و در نهایت میان اشتیاق به تحقیر و لذت از انتقام شکل گرفته است. این مرد یکی از معدود کارگردانان است، شاید تنها کارگردان جهان که به اندازه داستایوفسکی و کامو در باب طبیعت انسان سخن گفته است.
▫️The Silence, 1963
▫️Dir. Ingmar Bergman