اخبار هنری :جعفر والی: خیلی ساده! من قصه ای در مجله صدف خواندم. داستان دو بچه بود که قاصدک هوا میکردند تا پدرشان برگردد.متوجه شدم که قصه چقدر به من نزدیک است. خود این فضای گنگ که بابای آنها کجا رفته و نیست، پر از مفهوم بود. این نمایش من را به شدت گرفت. به سیروس طاهباز زنگ زدم – خدا رحمتش کند- پرسیدم این نمایش برای کیست؟ گفت یک جوانی است به نام گوهر مراد که اسم اصلیاش غلامحسین ساعدی است و دانشجوی دانشکده پزشکی در تبریز است. نتوانستم طاقت بیاورم. یک نامه به ساعدی نوشتم و گفتم: دوست عزیز من نمایشنامه تو را خواندم و این نمایش چند روز است من را گره زده. تو کی هستی؟ این ذهن زیبا را از کجا آوردهای. این نمایشنامه ساختار نمایشی نداشت اما ایده فوقالعاده زیبا بود.
این «بهترین بابای دنیا» نبود که بعدها با بازی جمشید مشایخی در سنگلج روی صحنه رفت؟
جعفر والی: بله. ایده خود من بود. جمشید یک نمایش از ساعدی میخواست و من این را پیشنهاد دادم. یک روز سیروس طاهباز به من زنگ زد که دکتر به تهران آمده است. سربازیاش در تهران افتاده بود. توی ریورا خیابان قوامالسلطنه (سی تیر) قرار گذاشتیم و با هم غذا خوردیم. آن شب تا صبح در کوچه پس کوچههای تهران با هم راه رفتیم و حرف زدیم.
متنهای ساعدی چه ویژگیهایی داشت که شما را متقاعد میکرد آنها را اجرا کنید؟
جعفر والی: او مینوشت و من ذهنیت کارگردانی را میگفتم و کار اصلی شکل میگرفت. همکاری خیلی باشکوهی داشتیم.
یعنی راجع به سوژهها صحبت میکردید و بعد ساعدی آنها را مینوشت؟
جعفر والی: بله. ساعدی سوژه را تعریف میکرد، راجع به آن حرف میزدیم. یادم هست یک شب که داشتم او را به منزلش میرساندم، گفت: جعفر یک سوژه دارم. بعد راجع به زنی گفت که میخواهد به یک مهمانی مجلل و باشکوه برود و خیلی تلاش میکند که بهترین آرایش و بهترین لباس را فراهم کند، وقتی زن آماده می شود، ناگهان میفهمد که نمیداند کجا دعوت دارد. (این در واقع ایده داستان «دعوت» ساعدی بود) وقتی ساعدی به این مرحله از داستان رسید، ناخودآگاه زدم روی ترمز و ماشین خاموش شد بعد از آن با خنده رساندمش. فردای آن روز، شش صبح به من زنگ زد و گفت: جعفر … ترمز کار خودش را کرد تا صبح نوشتمش.
گاو اول با کارگردانی شما به صحنه رفت و بعد داریوش مهرجویی جلو دوربین برد؟
جعفر والی: بله. نمایش گاو آن سال بهترین کار سال شناخته شد. انتظامی بهترین بازیگر و من بهترین کارگردان. متن را کیهان سال چاپ کرد با عکسی که ناصر تقوایی گرفته بود. یک سال بعد آی با کلاه آی بیکلاه را روی صحنه داشتم که این نمایشنامه را با وجود اینکه خیلی تند و انتقادی بود نمیدانم چرا خیلیها خوششان آمد. حتی پهلبد وزیر فرهنگ و هنر آن زمان سه بار یواشکی آمد و این نمایش را دید! من تعداد ۱۱ نمایشنامه از ۱۳ نمایشنامه ساعدی را اجرا کردم. رابطه ما رابطه نزدیکی بود و رفتن او برای من بسیار تلخ بود. دختر کوچک مرا ساعدی به دنیا آورد و دخترخواندهاش بود.میگفت من باید جهاز این دختر را بدهم. در بازجویی از من پرسیدند رابطه تو با ساعدی چه بود؟ گفتم رابطه من و ساعدی این است که اگر من بمیرم ساعدی باید دختر من را بزرگ کند.
تصویر: نمایش «بهترین بابای دنیا» ـ سال 1344
ایستاده از راست: علیاکبر ساعدی ـ جمشید مشایخی ـ جعفر والی ـ عزتالله انتظامی ـ رضا سیدحسینی ـ سیروس طاهباز ـ علی نصیریان
نشسته از راست: سرور امجدی ـ غلامحسین ساعدی ـ رامین انتظامی