اخبار هنری : اینگمار برگمان به عنوان آدمی تئاتری مایل است نمایشنامههای دیگران را کارگردانی کند، ولی به عنوان فیلمساز دوست دارد ارباب بلامنازع آنچه در اختیارش است باشد. برگمان برخلاف روبر برسون یا ویسکونتی که چیزهای به ندرت شخصی را دوباره شکل میدهند، داستانها و کاراکترهای خودش را خلق میکند. کسی نمیتواند انکار کند که «مهر هفتم» از لحاظ کارگردانی به پای «شبهای سپید» نمیرسد. تصاویر شبهای سپید سنجیدهتر و زوایای دوربین موشکافانهترند. ولی ــ و در اینجا تمایز بزرگی نهفته ــ برای چنان استعداد شگرفی چون ویسکونتی، کافی است که برای ساختن فیلمی خوب به ذوق و قریحهی خوبش تکیه کند. او میداند چه کار میکند و به شکل خاصی، آن را برای خودش آسان میکند. اگر کسی بداند که چنان نبوغی دارد، مشکلی از بابت انتخاب پردههای زیبا، اسباب و اثاثیهی بینقص و حرکتهای صحیح و یکهی دوربین نخواهد داشت. هنرمندی که خوب خودش را میشناسد، اغلب وسوسه میشود آسانترین راه را انتخاب کند. در مقابل، آنچه دشوار است حرکت به سمت زمینهای ناشناخته، کشف خطرها، ریسک کردن و ترسیدن است. در «شبهای سپید»، صحنهای که دانههای برف در اطراف قایق حامل ماریا شل و مارچلو ماسترویانی فرو میافتند، اعجابانگیز است، ولی این صحنهی اعجابانگیز قابل قیاس با صحنهای در «لذت (http://uupload.ir/files/qac9_cbd8533d-bded-4924-bcb6-737f361596d2.jpeg)» نیست که رهبر ارکستر روی چمن دراز کشیده و به استیگ الین مینگرد که دارد عاشقانه ماژبریت نیلسونِ لمداده را تماشا میکند، و آدم به این میاندیشد که «چگونه کسی صحنهای با چنان زیبایی شگرفی تصویر کرده؟»
من «شبهای سپید» را میستایم، ولی به «میان پردهی تابستانی» عشق میورزم.