اخبار هنری : حمیدرضا قربانی متأثر از سینمای فرهادی است و این مسئله کتمانپذیر نیست. وقتی «خانهای در خیابان چهل و یکم» اکران شد و اصغر فرهادی از دستیار سابقش تعریف کرد، این مسئله دیگر عیان شده بود که قربانی نزدیک به خط ذهنی فرهادی حرکت میکند. «مغز استخوان» ساختهی جدید قربانی این بار پا را فراتر میگذارد و فیلمنامهای مهندسی شده را جلوی دوربین میبرد. فیلمنامهی فیلم که نوشته علی زرنگار است، در چند پیوند مهندسی شده است و از الگوی اصطلاحا داستان در داستان استفاده کرده است. داستان اول راجع به کودکی سرطانی است که پدر ناتنیاش و مادرش برای کمک به او به دنبال زنده ماندن او هستند. داستان دوم در پیوند با شوهر سابق زن است و چرایی در زندان بودن اوست. داستان سوم در پیوند دوبارهی زن و شوهر سابقش است. سه پیوندِ متصل به هم که به حدی در هم تنیده میشوند که فیلمساز دیگر نمیتواند گرههای این پیوندها را از هم باز کند. به همین دلیل به پایان باز رو میآورد ولی این پایان به حدی باز است که به هیچ سؤالی جواب داده نشده است. اگر فرهادی در فیلمهایش از پایان باز استفاده میکند، لااقل از چندین سؤال ممکن در فیلم، به یکی دو تا از آنها پاسخ میگوید، اما «مغز استخوان» به هیچ یک از سؤالاتش پاسخ نمیدهد. انگار پایان باز راه فراری برای فیلمساز بوده است که با آن خود را از پاسخ دادن به سؤالات مطرح شده برای مخاطب بینیاز بداند. فیلم در ژانر فلاکتِ دههی ۹۰ سینمای ایران سِیر میکند، به مانند تمامی فیلمهای تأثیرپذیرفته از فرهادی و سینمای رئالیستیاش، «مغز استخوان» بخش دیگری از فلاکت و بدبختی جامعهی متوسط شهری را نشان میدهد. تفاوتی که قربانی در فیلمش ایجاد میکند به الگوی داستان در داستانِ فیلم بازمیگردد. الگوی داستان در داستانی که قربانی برای این فیلم انتخاب کرده است، خوب و روان پیش میرود اما به حدی درگیر چالشهای متعدد این الگو میشود که نمیتواند داستانهای مطروحه را ببندد. سؤالاتی مانند سرنوشت شوهر فعلی زن چه میشود؟ سرنوشت کودک سرطانی چه میشود؟ سرنوشت شوهر سابق زن چه میشود؟ سرنوشت برادر شوهر سابق زن چه میشود؟ سرنوشت خانوادهی مقتول چه میشود؟ سرنوشت خانوادهی قاتل اصلی چه میشود؟ به این دلیل بیپاسخ میمانند که فیلم در نقطهای اشتباه تمام میشود. در سالن سینما که بودم، در نقطهای که فیلم تمام شد، پیش خودم گفتم فیلم حداقل باید چهل دقیقهی دیگر ادامه پیدا میکرد اما لابد کارگردان حوصلهی ادامهی فیلم را نداشته است. بیش از همه، سرنوشت شوهر فعلی زن، مبهم باقی میماند. باورپذیر نیست که از زندگی زنی که دوستش دارد، فاصله بگیرد. آیندهی شخصیت را هم که نمیفهمیم.
فیلم قبلی قربانی بدینگونه نبود. در «خانهای در خیابان چهل و یکم» تا حدود زیادی سرنوشت داستان در پایان فیلم مشخص شده بود اما در «مغز استخوان» اینگونه نیست. در بحث بازیهای فیلم، به دلیل عقبهی خوب حمیدرضا قربانی در بازی گرفتن از بازیگران، در این فیلم هم شاهد بازیهای خوبی از بازیگران فیلم هستیم. پریناز ایزدیار با اینکه دیگر برای این نقشها تکراری شده است ولی باز هم توانسته بارِ این نقش را به دوش بکشد. امیدوارم این فیلم آخرین باری باشد که پریناز ایزدیار را در نقش زنانِ بدبخت و رنجکشیدهی جامعه میبینم. جواد عزتی، بابک حمیدیان و بهروز شعیبی از نقش بیرون نمیزنند. اما نقطهی خوب بازیهای این فیلم، بازی نوید پورفرج در نقش برادر جواد عزتی است. پورفرج که با فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» به سینمای ایران معرفی شد، توانسته از فیلم قبلیاش فاصله بگیرد. تأثیر نوید محمدزاده در بازی نوید پورفرج باعث شده که این بازیگر، به درجهی قابل قبول و نه شاهکاری از ایفای نقش برسد. فیلم در بحث فیلمبرداری هم تقلیدی از آثار فرهادی است. دوربین روی دست برای ایجاد تعلیق و همراهی با مخاطب استفاده شده است. دکوپاژهای کارگردان هم تقلیدی است از فیلمهای فرهادی. دکوپاژ همراهی با شخصیت در مکانهای حساس برای ایجاد تعلیق چیزی است که فرهادی در سینمایش از آن استفاده میکند و قربانی عینا آن را تکرار کرده است. کاتهای فیلمبردار قابل تشخیص است و این ضعف فیلم در بحث فیلمبرداری است. دوربین فقط با شخصیت زن قصه همراه است و میخواهد ما برای او همدردی کنیم. حال آنکه هر یک از شخصیتهای فیلم، نیاز به همراهی مخاطب دارند. به خصوص نقشی که بابک حمیدیان آن را بازی میکند، نیازمند همراهی بیشتر دوربین فیلمبردار است. اگر قصهی فیلم از زاویهی دید شوهر زن روایت میشد، دراماتیکتر از این چیزی بود که حالا تولید شده است.
تدوین کمک خوبی به روایت قصه کرده است. «مغز استخوان»ِ حمیدرضا قربانی با ترکیب بازیگرانش و موضوع ملتهبش، اگر پایان بهتری میداشت، حتما میتوانست در جذب مخاطب موفق عمل کند اما اکنون دربارهی موفقیت فیلم در گیشه، تردید زیادی وجود دارد. فیلم، فیلم متوسطی در کارنامهی قربانی است و رگههای فرهادیوار آن بیش از اندازه در جلوی چشم مخاطب است. قربانی هنوز نتوانسته راه خود را در فیلمسازی از فرهادی جدا کند. ما به انتظار روزی خواهیم نشست که این اتفاق بیفتد و فیلمهایش به این اندازه باز و روی هوا نباشند.
محمدرضا رسولی