«تاریخ … کابوسی است که دارم تلاش می‌کنم از آن بیدار شوم»

اخبار هنری :

حتی کسانی که اولیس (یا بنا به تلفظ انگلیسی‌ها، یولِسیز) جیمز جویس را نخوانده‌اند ممکن است جایی مشهورترین جملۀ شخصیت اصلی رمان، استیون دِدالوس، به گوش‌شان خورده باشد: «تاریخ … کابوسی است که دارم تلاش می‌کنم از آن بیدار شوم». نگاهی سرسری به شخصیت استیون در رمان چهرۀ مرد هنرمند جوانی و اولیس به احتمال زیاد این جمله را کوششی تعبیر نخواهد کرد برای آزادشدن از «دام‌ها» یا «تورهای ملیت و زبان و دین» که استیون در چهرۀ مرد هنرمند از آنها یاد می‌کند. راستش، چنین دیدگاهی مشهورترین جملۀ اولیس را بر اساس مشهورترین جملۀ چهرۀ مرد هنرمند تفسیر می‌کند.

قرائت‌های دقیق‌ترِ نقدنویسان و جویس‌پرستان این تفسیر را تأیید کرده است اما ایشان در عین حال جنبه‌های شخصی و متافیزیکیِ کابوس تاریخ را هم آشکار نموده‌اند. این جنبه‌ها شامل تاریخ زندگی یا سرگذشت شخصیِ استیون، مجموعه آثار معتبر تاریخ ادبیات، و حتی اسطورۀ بازگشت ابدی می‌شوند. آخر، گرچه این تفسیرها بسیار متفاوت و ناهم‌خوان می‌نمایند، گذشته از عنوان گل و گشاد «تاریخ» که همۀ آنها را دربرمی‌گیرد، مخرج مشترکِ دیگری هم دارند. استیون می‌تواند به یاری آفریدن از تک تکِ این کابوس‌های تاریخ بیدار شود. نظریۀ زیباشناختیی که او در اواخر رمان چهرۀ مرد هنرمند می‌پذیرد مایۀ تسکین را در توانایی ویژۀ هنر می‌جوید: هنر می‌تواند هم از نانِ بیاتِ سنت و هم از چرخۀ شتاب‌گیرندۀ آفریدن و هدردادن نیرو به آگاهی برسد.

جملۀ مشهور ددالوس، «تاریخ کابوسی است که دارم تلاش می‌کنم از آن بیدار شوم»، از جهتی یادآورِ جملۀ مشهور مارکس در هجدهم برومرِ لوئی بناپارت است:

آدمیان تاریخ خویش را می‌سازند اما نه چنانکه دل‌شان می‌خواهد؛ تاریخ خویش را می‌سازند اما نه در اوضاع و احوالی که خودشان برگزیده باشند بلکه در اوضاع و احوالی که گذشته یکراست پیش روی‌شان می‌گذارد، اوضاع و احوالی که از گذشته به ایشان به ارث می‌رسد. سنتِ تمامی نسل‌های مرده چون کابوسی بر مغز زندگان سنگینی می‌کند.

ولی از آنجا که جویس مارکسیست نبود، این قیاس فقط اظهار نظری فرعی و جانبی تواند بود. آیزنشتاین گزینه‌ای است که به کار این قیاس می‌آید، مارکسیستی که از جویس استفاده کرد. از جیمز جویس نقل می‌کنند که، «اگر کسی بخواهد از روی اولیس فیلم بسازد ، بی شک تنها آیزنشتاین خواهد بود». اجازه دهید از آیزنشتاین نقل کنیم که در ۱۹۳۲ چنین گفت:

نقد کارل رادِک (مارکسیستِ متولد اُکراین و فعال در جنبش‌های سوسیال‌دموکراتِ لهستان و آلمان قبل از جنگ اول جهانی و از رهبران کمونیسم بین‌المللی پس از انقلاب اکتبر و مقتول به سال ۱۹۳۹) بر جویس اساسا بر یک نکته استوار بود. رادک می‌گفت، ما نیازی نداریم اشیاء و امور را اینقدر زیر ذره‌بین بگذاریم. ما جهان را به این شکل نمی‌بینیم، چنین پدیده‌هایی وجود خارجی ندارند. ولی این نقد به نحوی است که انگار شخصی در یک قرارگاه کمک‌های اولیه چیزی را با میکروسکوپ روی دیوار ببیند و بگوید: «آخر این چه ضرورتی دارد؟ هرچه باشد، میکرُب‌ها اینقدر بزرگ نیستند. آخر، شما هیچ‌یک از این چیزها را در زندگی واقعی نمی‌بینید.» متوجهید کجای کار می‌لنگد؟ مسئله این است که باید آن جدول‌ها و نمودارها را مطالعه کنید تا بتوانید آن باکتری‌های نامرئی را بشناسید، آن عنصرهای نامرئی را، تا بتوانید بر آنها مستولی شوید. و این است اهمیت جویس خواندن و در این تراز است او اشیاء و امور را چنین ریزبینانه، چنین میکروسکوپی، تجزیه و تحلیل می‌کند.

(James Joyce Quarterly, Vol. 24, No. 2 (Winter, 1987), p.137.)

این روش را می‌توان در مورد تاریخ هم به کار گرفت و کیفیت‌های کابوسی‌ش را از میان برد. کلان‌تاریخ همانطور که مارکس می‌گوید قصۀ ناخوشایندی است اما همینکه ریز-تاریخ (تاریخ ذره‌بینی) جای کلان‌تاریخ را بگیرد دیگر تیره‌فام و جورآمیز نخواهد بود: زندگی یک شخص در طولِ فقط یک روز در رمان جویس در هفتصد صفحه وصف می‌شود. و البته که یولِسیز یا اولیس تاریخ واقعی نیست اما سبک میکروسکوپی آن و تراز برخورد آن را به مسائل می‌توان در مورد تاریخ هم به کار بست، تاریخی که در آن صورت سر و شکلی بس متفاوت با کلان‌روایت مارکسیسم خواهد داشت. شیوۀ برخورد جویسی آن روایت را رد نمی‌کند اما منظری را که از آن به تاریخ می‌نگریم دگرگون می‌سازد.

James Joyce
Born: February 2, 1882
Died: January 13, 1941

آخرین خبرها

اخبار مرتبط