اخبار هنری : – لاو دیاز: «من برای درک معمای وجود بشر تا جایی که بتوانم در هنرم به پیش خواهم رفت. همچنین برای من سینما هنوز یک جهان وسیع است که باید در آن مکاشفه کنم. هر پیشرفتی در سینما، قدمی به جلو برای درک بهتر ماهیتِ آن است. من میخواهم به واسطهی سینما، مرگ را بفهمم. من میخواهم انزوا را با پوست و استخوانام بفهمم. میخواهم تنازع، پیکار و جنگ را بفهمم. میخواهم حکمتِ بالیدن یک گل در وسط مرداب را بفهمم.» | دیاز را پدر ایدئولوژیک سینمای مدرن فیلیپین نامیدهاند. او یکی از خلاقترین سینماگران امروز جهان است با فیلمهایی که حداقل زمان آن بین ۴ تا ۸ ساعت است. انقلابیون شکستخورده، فیلمسازان، هنرمندان، روشنفکران، مجرمان و تبهکاران و اعضای فرقههای مذهبی و سیاسی؛ شخصیتهای فیلمهای دیاز را تشکیل میدهند. او تصویرگر آدمهایی بیگانه شده و خاموش و جامعهای پسااستعماری است که هنوز زخمهای دوران استعمار را با خود حمل میکند.
هنرمند مدرن موجودی است بازگشته از دنیای مردگان. او بازگشته تا مرگ را به مثابهی آرامش ابدی چیزها در مقابل حرکت و جنبش زندگی عرضه دارد. یعنی مرگی که محال ممکن را میطلبد و به از کار انداختن جنبش ارگانیسم نظر دارد. یا رساندن زندگی به انقطاع مطلق و کامل حلقهای ابدی که زندگی در درون آن در حرکت است. در واقع او هنرمندی است که تلاش می کند تا جهان را تغییر دهد یا آن را تبدیل به جهانی نماید که در آن دیگری وجود عینی نداشته باشد. بازگرداندن جهان به نقطه ی صفر، تلاش برای تغییر جهانی که در آن من حضور داشته باشم و آن نباشد. یا در نهایت آنگونه که من می بینم نه آنگونه که در واقع هست. از این نظر هنر مدرن ویرانگر است. آن، همواره میلی مخرب و رادیکال در جهت ویران کردن جهان یا ضرورتهای بیرونی دارد. آن، مانع است. مانع اینکه اعضای ارگانیسمی و زنده جهان بیرون بار دیگر بتوانند در طبیعت اثر وارد چرخهی حیات شوند. این البته جز خواست تصرف و تحریف مستقیم و بیواسطهی قوانین طبیعی نیست. زیر پا گزاردن قانون طبیعت به منظور جایگزینی و ساختن آغازی کاملاً نو. آغاز «منِ» هنرمند. خواست بازنمایی ضرورتهای درونیاش. اما اگر دیگری همواره همچون ساحتی باشد که از قدرت میگریزد چه؟ ساحتی که هنرمند مدرن نمیتواند که تماماً دربندش کند، تسلیماش کند. پس از این رو سراسیمه بیم بازگشت دوبارهی آن را دارد. بازگشت امر واقع به عنوان نیرویی ترسناک. همچون بمب اتمی که جهان انتزاعی ساخته شده بر روی دیگری، به منظور پنهان نگاه داشته شدناش را نابود میکند.
◇ تلاش برای اندیشیدن به دیگریای که دیگری بماند. اندیشیدن با رنگ. با آشوب رنگ. دیگری به مثابه مازادی که همواره غیرقابلبازنمایی باقی میماند. دریدا/دوستی/مهماننوازی. دیگری در برابر من همیشه یک آشوب محض است. من در برابر دیگری دیگر «من» نیستم. دیگری سیلان شدتهاست. دیگر پرتره امکان ندارد. دیگری هگلی نیست. اینهمان نیست. ضد من نیست. مغاکی است که مرا به درون میکشد. امر ناشناختنی. سیلانی همیشگی. تفاوت محض. رفتن از پرتره به سمت نقاشیهای پولاک.
◇ پرتره ما را با «نگاه» دیگری مواجه میکند. و نگاه دیگری، همواره مرا گناهکار میسازد. بودن من تجاوزی است به دیگری. اما پولاک با حذفکردن اینهمانی و بازنمایی، اجازه نمیدهد که من مخاطب هم دیگر چیزی با خود اینهمان باشم. من هم وارد همان سیلان نیروها میشوم. دیگری و من دیگر در یک ضدیت قرار نداریم، بلکه به درون یکدیگر میخلیم و یکدیگر را برمیآشوبیم. رنگهای تابلوهای پولاک نه چیزی در برابر من، که سیلانهایی هستند که از درون من میگذرند و پشتسر خود چیزی از این من را به جا نمیگذارند. همراه با «من»، تشویش «داوری» و «سنگینی وظیفه» نیز نابود میشود. چیزی جز شادی و سبکی باقی نمیماند.
◇ داوری در پس کنش، کنندهای قرار میدهد. شکافی جعلی میسازد. این شکاف از سویی «من» را تشکیل میدهد و از سوی دیگر آن را محکوم میکند. ایستادن در برابر پرتره، تجربهی همین شکاف است. من در برابر من قرار میگیرد و از سیلان بیرون میایستد تا آن را مورد داوری قرار دهد و محکومش کند، گناهکارش کند. شادی بیگناهی لاجرم همراه است با امحاء پرتره، انسان. پرتره تعالی است. ولی کار پولاک جزئی از سیلانی درونماندگار است.
نوشتهی سیدمحمدجواد سیدی/رامین اعلایی