اخبار هنری:
ــ ترجمه علی موسوی
ـــ ژان-لوک گدار داشت یک فیلم تازه میساخت، «پیرو خُله» با ژان-پل بلموندو و میخواست که من در یک صحنۀ آن باشم. فکر کنم که به این طریق میخواست که از بلندکردن برخی از ایدههای من از «جیببر خیابان جنوبی» و «دنیای تبهکاران، امریکا» برای فیلمهای اولش تشکر کند.گفتم این کار را میکنم. با نداشتن کوچکترین آگاهی از اینکه چه باید در فیلم بگویم، روز فیلمبرداری به استودیویی در حومۀ پاریس رفتم. گدار گفت کنار دیواری بایستم، در یک مهمانی پر زرق و برق پر از زنهای نیمه برهنه و روشنفکران، و یک گیلاس ودکا در یک دستم و یک سیگار برگ اعلا در دست دیگرم گذاشت. چون نورهای قوی به صورتم میتابیدند، گذاشت که عینک آفتابیام را بزنم. شخصیت بلموندو وارد شد و به من معرفی شد، “کارگردان امریکایی”. بلموندو برگشت و از من پرسید، “سینما چیست؟”. ما این صحنۀ لعنتی را اصلاً تمرین نکرده بودیم. مطمئن نبودم که ژان-لوک چه میخواست، پس پکی به سیگارم زدم و نقش خودم را بازی کردم، و یک خط دیالوگ را با لهجۀ لات و لوتها پراندم که خانمی که دو زبان را میدانست به فرانسه ترجمه کرد. گفتم، «فیلم مانند یک میدان نبرد است. عشق. انزجار. درگیری. خشونت. مرگ. در یک کلمه، احساسات.» یک برداشت و تمام شد. گدار کیف کرد. باور کنید اگر برای هربار که یک نشریۀ سینمایی یا یک کاتالوگ جشنواره این تکه جمله لعنتی را که گفتم چاپ کرد نیم دلار بهم داده بودند، الان آدم ثروتمندی بودم.