اخبار هنری: در اساطیر ایرلند، اِیگنُس یکی از توتا دی دانان، یعنی شعوب الهه دانو (یعنی مردمانی که مادر-الهه شان دانو است)، به شمار میآید و احتمالا در اصل تداعی کنندۀ خدایی بوده که ربالنوع عشق و شباب و تابستان و الهامِ شعر بوده. او پسر دِدا و بوآن است و در زبان ایرلندی با نام مِکّان اُک هم شناخته میشود: شابّ یا پسر جوان.
«آواز اِگنُسِ سرگردان» را ویلیام باتلر ییتس در اواخر دهۀ 1890 سرود و اولین بار با عنوان «آواز جنون» در 1897 منتشر کرد. عنوان کنونی این شعر هنگامی انتخاب شد که ییتس در پایان قرن نوزدهم آن را در مجموعۀ «باد در میان نیها» کنجاند.
شعر از سه بند (استانزا) تشکیل شده و هر بند هشت مصرع دارد. هر بند را، بر اساس نقطهگذاری ییتس، میتوان به دو بخش چهارمصرعی تقسیم کرد یا باصطلاح دو رباعی یا چارپاره. هنگام خواندن شعر متوجه میشویم نیمۀ اول هر بند دنیای طبیعی واقعی را بازمینمایاند و نیمۀ دوم شاخ و برگ داستانی و طنین افسانههای عامیانه و فرهنگ عامه را دارد.
ییتس از داستانهایی استوار بر اسطورههای سِلتی الهام گرفت و بخشی از زندگی شخصیت اصلی شعر را بازگفت: اِیگنُس. اِیگنُس در طلب دختر جوانی سرگردان است که یکبار در ایام شباب او را دیده. گویندۀ شعر به لحظهای سرنوشت ساز در زندگی خویش بازمینگرد که سمت و سوی زندگانیش را در سالهای آتی رقم زده بوده. در ابتدا روزی معمولی را وصف میکند که در آن به آهنگ ماهیگیری از خانه بیرون میزند و از چوب درخت فندق چوب ماهیگیری میتراشد و «قزل آلای کوچکی سیمین فام» میگیرد. در راه بازگشت، قزل آلایی که گرفته به صورت «دختری ماهروی» درمیآید که نام مرد جوان را بر زبان میآورد و سپس به دل بیشه میگریزد و از نظر پنهان میشود. دختری مثل قرص ماه با «شکوفههای سیب» در گیسوانش.
از این پس، مرد جوان در طلب آن ماهروی در اکناف جهان سرگردان میشود. حتی اینک که پیرانه سر قصهاش را بازمیگوید همچنان میخواهد که دختر را بیابد و ببوسد و دستش را به دست گیرد. اگر یکبار دیگر گذارش به او افتد تا آخر عمر با او خواهد ماند.
▪️«سالنِ جیمی» (کن لوچ. 2014) در حکم کُنترپوانی تکان دهنده برای شعر ییتس دربارۀ اِیگنُسِ سرگردان است. در یکی از صحنههای فیلم کسی این شعر را بلند میخواند. هم فیلم هم شعر روایت کشف هدفی در زندگی است و عزم جزم برای جستجوی آن ــ خواه جستجوی بیپایان شخصی باشد خواه دفاع خستگی ناپذیر از آرمانی.
ــ آوار اِگنُسِ سرگردان
ویلیام باتلر ییتس
ــ رفتم به بیشه میان فندق-زار،
چرا که در سرم آتش بود،
بریدم شاخی و پوست کندم چوبش،
و قلاب کردم توتی بر ریسمانی؛
و هنگام پرواز شاپرکهای سپید،
و سوسوی ستارههایی چون شاپرک،
توت را افکندم در جوی
و گرفتم قزل آلای کوچکی سیمین.
هنگام که گذاشتم آن را بر خاک
رفتم تا بگیرانم آتش
اما صدای خش خشی آم ب خاک،
و کسی صدا زد نامم را:
دختری گشته بود ماهرو
با شکوفۀ سیبی در گیسو
که مرا خواند به نام و گریخت
و ناپدید شد در هوای آفتاب.
گرچه پیر گشتم در این سرگردانی
همه جا بالا و پست،
خواهم یافت کجا گم گشته است،
خواهم بوسید لبانش را و خواهم گرفت دستانش؛
و راه خواهیم رفت در سایه روشنِ علفهای بلند،
و خواهیم چید تا انتهای زمان،
سیبهای سیمینِ ماه،
سیبهای زرینِ خورشید.
ــــ ترجمه صالح نجفی