شنبه, می 18, 2024
خانهپارادیزورابی مولر

رابی مولر

اخبار هنری :

وقتی كار سينما را شروع كردم، مجبور شدم روش خاص خودم را در فيلمبرداری پيدا كنم ــ نه برای اينكه بخواهم مبتكر باشم، بلكه به‌خاطر اينكه از تعدد انتخاب‌ها، تكنيک‌ها و ايده‌های جديد گيج شده بودم، مثلاً وندرس پيشنهاد كرد فيلم «راننده تاكسی» را ببينم، خيلی احساس ناراحتی می‌كردم. نگران شدم كه مبادا آن نوع فيلمبرداری را از من بخواهد، بنابراين به ديدن فيلم نرفتم، چون تنها راهی كه مرا به فيلم نزديک می‌كند واكنش‌های خودم نسبت به فيلمنامه بدون تأثيرات بيرونی است.

هنگامی كه برايی زندگی به لس‌آنجلس رفتم، از اينكه سينما محور زندگی است گيج شده بودم، و همينطور از اينكه موقعيت اجتماعی بستگی به ميزان موفقيت در كار داشت، البته با در نظر گرفتن سرعتی كه مردم ايده‌های همديگر را می‌دزديدند. همان جايگاهی كه لس‌آنجلس برای سينما دارد، ديترويت برای اتومبيل‌ها دارد. ديترويت شهری صنعتی است، كه همه‌چيز براساس بازاريابی و مصرف توليدات است. برايم تعجب‌آور است كه اغلب فيلم‌های جريان اصلی (سينمای بدنه) از نظر تصويری كيفيت بالايی دارند، اما هميشه شبيه به هم هستند. به نظر می‌رسد تكنولوژی جديد، نبود خلاقيت فكری را پنهان كرده است. اين مرا به عنوان يک انسان نااميد می‌كند، همان‌گونه كه سفر كردن در اين روزگار نااميدكننده است.

همۀ سفرها شبيه به هم هستند، رفتن از فرودگاهی به مركز يک شهر بزرگ: آمريكا، هلند، فرانسه، ايتاليا. اتومبيل‌ها شبيه به هم هستند. علائم، ساختمان‌ها، فروشگاه‌ها همه به هم شبيه‌اند. با اين همه من آموخته‌ام كه حتی اگر نمی‌توان با جريان اصلی مبارزه كرد، می‌توان با انتخاب شاخه‌ای از آن درگير فيلم‌هايی شد كه به زندگی نزديک‌ترند، نزديک‌تر به عواطف انسانی، جايی كه قلب من آنجا می‌تپد.

اخبار مرتبط

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

مطالب مرتبط