دوشنبه, آوریل 29, 2024
خانهنقد و یادداشتشبی در آبادان!

شبی در آبادان!

اخبار هنری :

جنگ هشت ساله ایران و عراق منبعی غنی برای ساخت آثار نمایشی محسوب می شود که همچنان می تواند به تولید آثاری درخشان در سینما، تلویزیون و تئاتر منجر شود. اتفاقی که در سینما در سال های اخیر به ندرت رخ داده و نویسندگان فیلمنامه و کارگردان ها از این ظرفیت بالقوه به درستی بهره نگرفته و به آن فعلیت نبخشیده اند.

در سی و نهمین دوره جشنواره فیلم فجر با سه فیلم «یدو» به کارگردانی «مهدی جعفری»، «منصور» ساخته «سیاوش سرمدی» و «روزی روزگاری آبادان» ساخته «حمیدرضا آذرنگ» مواجه هستیم که هر یک از زاویه ای به این دوران نگاه کرده و به شکل مستقیم و غیرمستقیم به آن پرداخته اند.
«روزی روزگاری آبادان» که از زمان تولید تا نمایش اش کنجکاوی های زیادی را برانگیخته بود، قصه خود را از نمایشنامه ای نوشته خود آذرنگ وام گرفته که اجراهای موفق آن در نیمه های دهه هشتاد هنوز از خاطر علاقمندان هنر نمایش نرفته است. قصه خانواده ای پنج نفره در آخرین روز از اسفندماه ۱۳۸۱ که خود را آماده فرا رسیدن نوروز می کنند غافل از آن که حادثه ای بزرگ در انتظارشان است.
آذرنگ فیلمنامه فیلمش را به دو قسمت تقسیم کرده و در بخش نخست به رابطه اعضای خانواده و مسئله شان پرداخته که شیوه روایی آن هم به تئائر بیشتر از هر چیز نزدیک است. همچنین عشق تم اصلی فیلم است که «سهیله» و «نصیر» کم سن و سال را درگیر خود کرده و خرده داستان های جذابی را شکل می دهد. به موازات آن روی رابطه سرد «خیری» و مصیب هم به عنوان پدر و مادر خانواده تاکید کرده و حادثه محرکی را با محوریت صبری و کنش اش شکل می دهد. همچنین باید از اشاره ظریف فیلمساز به مساله اعتیاد قدیمی مصیب اشاره کرد که لایه دیگری به فیلمنامه بخشیده و دلیلی برای رفتارهای عصبی و گاه خشن او می تراشد.
نیمه دوم فیلم که از دقیقه چهل آن آغاز می شود و تا قبل از پرده پایانی ادامه دارد، قصه به یکباره تغییر لحن داده و از رئال به سوررئال تبدیل می شود. موضوعی که به جذاب تر شدن فیلم کمک کرده و ریتم پرتنش تری به آن می دهد. افتادن موشکی که از سوی آمریکایی ها به طرف عراق شلیک شده و تنها با نیم اینچ اختلاف عمل نکرده و روی سقف خانه مصیب فرود آمده، نقطه عطف نخست فیلمنامه به حساب می آید که به بهترین شکل قصه را وارد فازی سوررئال می کند. جایی که بمب عمل نکرده به حرف افتاده و به انگلیسی با دختر خانواده «سهیله» وارد گفتگو می شود.
«آذرنگ» در این بخش به سمت یک کمدی تلخ رفته و شوخی های درخشانی را شکل می دهد که انگلیسی شکسته بسته «سهیله» و ترجمه های گاه اشتباهش، نقشی کلیدی در شکل گیری آن دارد. در عین حال تنشی هم در عمق داستان وجود دارد که تماشاگر را در بیم و امید نسبت به فرجام کار این خانواده قرار می دهد.
آذرنگ که خود سابقه درخشانی به عنوان بازیگر دارد، در انتخاب بازیگرهای خود خوب عمل کرده و آن را به یکی از نقاط قوت فیلم خود تبدیل کرده است. به ویژه «محسن تنابنده» در که در نقش مصیب ریزه کاری های بسیار به خرج داده و مرد میانسال آبادانی ای را که از نداری و بی پولی رنج می برد را به بهترین شکل خلق کرده است. همچنین لهجه آبادانی تنابنده نیز یکی از نمونه های درخشان در زمینه خلق لهجه در بازیگری محسوب می شود.
در نقطه مقابل، «فاطمه معتمدآریا» همچنان همان نقش های پیشین درخشان قبلی خود را تکرار کرده و چیز تازه ای به نقش نیافزوده است. بازیگران جوان فیلم «هیراد آذرنگ» و «الهام شفیعی» نیز به یک باورپذیری نسبی در نقش هایشان رسیده و به باور تماشاگران خود می نشینند. در آخر می توان گفت که «حمیدرضا آذرنگ» در نخستین تجربه کارگردانی اش به یک کیفیت متوسط دست یافته و سابقه سال ها کار تئاتری اش گاه لطمه هایی به شیوه روایت فیلم وارد کرده و آن را به دنیای نمایش نزدیک تر کرده است.

محمد جلیلوند

اخبار مرتبط

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

مطالب مرتبط