اخبار هنری:
ـــ «گفتگوهایی با عباس کیارستمی»، گادفری چشایر ــ ترجمۀ صالح نجفی ــ نشر لگا
ـــ میخواهم قصه دیگری درباره بهمن برایتان تعریف کنم. وقتی زندگی با مرا شروع کرد پنج سالش بود. طبقه بالا زندگی میکردیم، درست همینجا که حالا زندگی میکنیم. من کارگاهی داشتم که در آن نجاری میکردیم. پر از خاک اره بود. مادر بچهها رفته بود و بچهها با من زندگی میکردند و چیزی نمانده بود کارم از اداره این زندگی جدید به فروپاشی ذهنی بکشد. بهمن همیشه قبل از خواب مرا میبوسید. این را از کسی یاد نگرفته بود ــ عادتی نبود که در خانه ما رسم باشد. یک شب تا دیروقت کار نجاری میکردم و کارگاه پر خاک اره شده بود که بهمن پابرهنه آمد و گفت، بابا، بوس. میخواست برود بخوابد. دیدم پایش برهنه است و چون اعصاب نداشتم پس گردنی بهش زدم. بله. به جای اینکه ببوسمش، زدمش و گفتم: آخه، بچه، چند بار باید بهت بگویم پابرهنه نیا اینجا؟ سرش خورد به در و گریان رفت. وای. نمی دانید چه حالی شدم. صد پله بدتر شدم. پس از مدتی، صدای زنی از طبقه بالا آمد. پاک گیج شدم این وقت شب، کی میتوانست باشد؟ در خانه قفل بود. تلق، تلق، تلق، و بعد بهمن آمد توی کارگاه. چون دمپایی پیدا نکرده بود، کفشهای پاشنه بلند قدیمی مادرش را پا کرده بود و گریان برگشته بود تا ببوسمش. میخواست بگوید، با اینکه مرا زدی، بوس سر جایش است. احساس آداب دانی او را هیچوقت فراموش نخواهم کرد.
من خیلی چیزها از بهمن یاد گرفتهام؛ به هم خیلی نزدیک بودیم. پسرانم بد آوردند که مجبور شدند بدون مادرشان بزرگ شوند، ولی بخت با من یار بود که از نزدیک از آنها این همه چیز آموختم. یک عالم از این قصهها هست که به من کمک کرد تا زیبایی حیرت انگیز زاویه دید بچه هایم را کشف کنم؛ شیوۀ تحیرآور نگاه کردنشان به زندگی. جملهای از نویسندهای ــ نامش یادم نیست نقل می کنند قریب به این مضمون: «فرق انسان و کرم ابریشم این است که کرمهای ابریشم اولش کرمند و بعد تبدیل می شوند به پروانه اما انسان اول به صورت پروانه به دنیا میآید و بعد بدل میشود به کرم.» بچهها وقتی بزرگ میشوند حیوان میشوند، چیزی که ما الان هستیم، یعنی دد و درنده.
▪️تصویر: عباس و بهمن کیارستمی