وقتی بیست سالم بود با آندره بازن در مورد مقایسه فیلم و سس مایونز بحث میکردم؛ هم فیلم و هم مایونز با هم خوب قوام میآمدند یا نمیآمدند، اعتراض من این بود که «نمیبینید همه فیلم هایهاکس (هاوارد هاکس) خوب است و همهی فیلمهای هیوستن بد! بعدها وقتی منتقد حرفهای شدم این فرمول خشن را به این نحو تغییر دادم؛ «بدترین فیلمهای هاکس از بهترین فیلمهای هیوستن جالبتر است». بعد از سالها مطمئنم که همه ما تئوری مایونزِ بازن را برگزیدهایم زیرا در واقع فیلمسازی عملا چیزهای زیادی به ما آموخت.
1. ساختن فیلم بد به اندازه فیلم خوب زحمت دارد.
2. صمیمانهترین فیلم ما ممکن است تصنعی به نظر آید.
3. فیلمهایی که با دست چپ میسازیم (آنها را سرسری میسازیم) ممکن است توفیق جهانی کسب کنند.
4. یک فیلم معمولی اما دارای روح و انرژی میتواند بیش از یک فیلم با مقاصد روشنفکرانه اما بدون حسِ حیات سینما به حساب آید.
5. نتیجه کار به ندرت با تلاشی که به عمل آمده هم خوانی دارد.
6. موفقیت در سینما الزاما حاصل یک کار فکری خوب نیست بلکه حاصل هماهنگی عناصری است که در وجود ما بوده اما احتمالا از وجود آن بیخبریم …
وقتی منتقد بودم فکر میکردم که یک فیلم موفق باید در آنِ واحد نظرش را هم راجع به دنیا و هم در مورد سینما بیان کند. «قاعده بازی» و «همشهری کین» کاملا با این تعریف جور بودند. امروز من خواستار آنم که یک فیلم یا لذت فیلمسازی و یا رنج فیلمسازی را بیان کند؛ اصلا به چیزی بین این دو علاقمند نیستم و به فیلمهای که نبضشان جریان ندارد علاقهای ندارم.
▪️تصویر: کارت عضویت سینه کلوب فرانسوا تروفو ــ سال 1948