اخبار هنری: ﺁﻧﺎ آﺧﻤﺎﺗﻮﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺗﺼﻔﯿﻪﻫﺎﯼ ﺍﺳﺘﺎﻟﯿﻨﯽ ﺩﺭ ﺻﻒ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺩﺭ برﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻟﻨﯿﻨﮕﺮﺍﺩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩه ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺖ ﺷﺪهﺍﺵ لِف ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﭼﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﯿﺶ ﺁﻣﺪه ﺍﺳﺖ:
«ﺭﻭﺯﯼ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺍﻧﺒﻮه ﻣﺮﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ. ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﻦ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ لبهایش ﮐﺒﻮﺩ ﺷﺪه ﺑﻮﺩ ﻭ ﻗﻄﻌﺎً ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻧﻤﯽﺷﻨﺎﺧﺖ. ﺍﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺭﺧﻮﺗﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺠﻮﺍﮐﻨﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ (آنجا همه نجواکنان صحبت میکردند) «ﺁﯾﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﻭﺿﻊ ﺭﺍ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﮐﻨﯽ؟» ﻣﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻡ «ﺑﻠﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ». ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﭼﻬﺮهﺍﺵ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻬﺮهٔ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﻧﻤﯽﺁﻣﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﯽﺟﺎﻥ ﻭ ﺯﻭﺩﮔﺬﺭﯼ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺖ.»
به یقین، پرسش اصلی این است که در اینجا چه نوع توصیفی مورد نظر است؟ مسلما منظور، توصیف واقعبینانه وضعیت نیست بلکه همانی است که والاس استیونز «توصیف بیمکان» میخواند و مخصوص هنر است. در چنین توصیفی، محتوای توصیف در مکان و زمان تاریخی خود تشریح نمیشود بلکه به عنوان پسزمینه پدیدهیی که میخواهیم توصیف کنیم مکان (مجازی) خاص آن را که وجود ندارد میآفرینیم به نحوی که چیزی که در آن به چشم میخورد نمودی که عمق واقعیت ورای آن مویدش باشد بلکه جلوهیی کنده شده از متن است؛ نمودی نیست که با واقعیت موجود کاملا انطباق دارد.
به قول استیونز «همانی است که به نظر میرسد و همهچیز چنین است.» این توصیف هنری «بیانگر چیزی نیست که در بیرون از قالب امر توصیف شده قرار داشته باشد»، بلکه به همان ترتیب که شونبرگ شکل ذاتی ارعاب توتالیتری را «استخراج کرد» شکل ذاتی خاص خودش را از واقعیت پیچیده و سردرگم بیرون میکشد. شونبرگ به ما نشان داد که این ارعاب چگونه بر ذهنیت انسان تاثیر میگذارد.
ظاهرا باید گفته مشهور آدورنو را تصحیح کرد: پس از آشوویتس آنچه ناممکن است نثر است نه شعر. نثر واقعبینانه شکست میخورد حال آنکه تجسم شاعرانه جو غیرقابل تحمل اردوگاه نتیجه میدهد. به دیگر سخن، وقتی آدورنو شعر را پس از آشوویتس ناممکن (یا وحشیانه) اعلام میکند این ناممکن بودن، نوعی ناممکن بودن امکانبخش است: شعر بنا بر تعریف همواره «درباره» چیزی است که نمیتوان مستقیما به آن پرداخت و تنها باید سربسته و اشارهوار از آن سخن گفت.