اخبار هنری:
ــ کارلوس فوئنتس ــ ترجمه عبدالله کوثری
ـــ یک روز ازش پرسیدم چرا نمیخواهد مثل تبعیدیهای دیگر در ایالات متحد، بازیگری را ادامه دهد. آقای پلوتنیکوف واقعاً جا خورد…
«مگر آنها را ندیدهاید؟ بزرگترین شاگردان پیسکاتور در برلین و میرهولد در مسکو، سیاهی لشکر شدهاند، همهشان نقش مستخدم، سرایدار هتل، کاسب روس یا دکتر مهربان را بازی میکنند. گاسپادین هال منظورم هنرپیشههایی مثل کورت بویس است که بازیاش در آخرین امپراطور تمام آلمان را مات و مبهوت کرد. کارگردانش پیسکاتور بود… تمام تئاتر را بازیگر میگرفت و بازیگر کلید اصلی بود، توی آن قاب بزرگ، کانون توجه او بود. کورت بویس، الکساندر گرانچ، آلبرت باسرمن، ولادیمیر سوکولوف. دکتر عزیز، این اسمها براتان معنی دارد؟»
«خب بدانید اینها بزرگترین بازیگرها بودند، اینها بازیگری را توی اروپا دوباره ابداع کردند. اینها حق نداشتند توی نمایشنامههای مزخرف، بین دو تا تبلیغ آبجو، نقش پیرمردها را بازی کنند.»
اینها حق داشتند توی تبعید یک جوری زنده بمانند.
«نه گاسپادین دکتر! اینها فقط حق داشتند بمیرند، مثل میرهولد یا بابل اعدام شوند، یا مثل ماندلشتام توی اردوگاه جان بدهند، یا مثل پهنین و مایاکوفسکی خودکشی کنند، یا مثل بلوک از فرط ناامیدی بمیرند یا تا ابد ساکت بمانند، مثل آخماتووا.»
اینها که میگویید اگر صبر کرده بودند، دوباره به جای خودشان برمیگشتند.
«آدم مرده به جای خودش برنمیگردد، آدم مرده باید به همان زندگی که یکزمانی مال او بوده قناعت کند. آدم مرده با صدقهٔ خاطره زندگی میکند. دکتر، آدم مرده در صورتی به جای خودش برمیگردد که زندگی را در جایی پیدا کند که بتواند…»