اخبار هنری : این فیلم داستان سفر انسان به فضا در سال ۲۰۰۱ را روایت می کند ، سرعت پیشرفت تکنولوژی فضایی در دهه ی ۷۰ دارای سرعت بالایی بود و پیش بینی میشد تا قرن ۲۱ انسان شاهد سفر به مریخ و … باشد و …
در نوشتن این مطلب علاوه بر درک بنده ی حقیر از فیلم از عناوین مختلفی مثل ژانر در سینما ، فلسفه در سینما ، جهان فلسفی استنلی کوبریک استفاده شده . هر چند این نوشته در حد بهترین فیلم بهترین کارگردان سینما نیست.
هر زمانی که از سینما نا امید می شوم یک فیلم جدید از کوبریک میبینم و هر بار با خود می گویم آیا بهتر از این هم می شود و بله کوبریک ثابت می کند که می شود.
در دوره ای که سینما پر شده از فیلم های علمی تخیلی با جلوه های ویژه ی کامپیوتری و پر هزینه اما با محتوای آبکی ، هنوز هم فیلم ۲۰۰۱ سفر فضایی بهترین تاریخ سینماست ، نه فقط بین فیلم های علمی تخیلی ، بلکه حتی در همه ی ژانر ها (از فیلم هایی که دیدم) ، پیوند فلسفه و سینما توسط کوبریک کبیر.
میگویند مردانی که فراتر از زمانه خود هستند با گذر زمان است که اندک اندک سترگی اندیشه شان هویدا میشود،این موضوع با در نظر گرفتن استاد کوبریک کبیر ، اثبات میشود که آنان که اندیشه ای والا داشته اند همیشه اسیر تنگ نظری های کوچک اندیشانی بوده اند که در دوران سیطره و حکومتِ جهل؛ اکثریت را در دست داشته اند،شاید از همین جهت باشد که در فیلم کین مثل کین خواهی فیلمنامه بر این اصل استوار است که یک آرمان شاید بعد از ۴۰۰ سال به وقوع بپیوندند.
ادیسه فضایی نیز ازین قضیه مستثنی نیست،در ابتدا و در آن روزگاران فیلم با انتقادات فراوانی روبرو شد ولی به تدریج و با گذر ده ها سال به مرور عمق فلسفه فیلم روشن شد،گویی گنج بزرگی بود در شبی تاریک،زمانی باید میگذشت تا ماه سربرآورد. فیلم از نگاهی بسیار عمیق و موشکافانه به پیشرفت بشری میپردازد،کارگردان در تلاش است تا با دیالکتیک ایده آلیسم هگلی این تفکر را بر روی پرده ببرد که رشد ابنا بشر در لحظه نهایی اکتشاف مرهون الهام های غیبی است،به تعبیر دقیقتر علم فقط تا یک نقطه قدرت پیشروی دارد و در لحظه نهایی نیروهای فراطبیعی(در این فیلم لوح سنگی سیاه)هست که به یاری نوع انسان می آید تا دروازه های زرین علم را بر روی او بگشاید.
نکتهی قابلتوجه دیگر این است که از آنجا که آرتور سی کلارک، علمیتخیلینویس و محقق بزرگ، ایدهدهندهی اصلی فیلم بوده و در نوشتن فیلمنامه با کوبریک همکاری داشته، این فیلم را شاید بتوان دقیقترین فیلم علمیتخیلی تاریخ سینما بهلحاظ دقت در جزئیات علمی دانست. این فیلم ویژگی یک شاهکار واقعی را دارد ، جذب منتقدان و مخاطبان ، تحول مثبت و ارتقا سینما در یک یا چند بخش ، خفن بودن و از همه مهم تر ماندگاری در طول زمان ، نزدیک پنجاه سال از ساخت این فیلم می گذرد و هنوز هم به عنوان بهترین فیلم علمی تخیلی یاد می شود. فروش مناسب این فیلم در گیشه نشان داد فیلم های درجه ۱ و هنری و فلسفی هم می توانند پر فروش شوند ، اکنون در روزگاری قرار داریم که فیلم خوب ، خوب نمی فروشد و فیلم بفروش هم ارزش هنری و سینمایی ندارد ، بماند که فیلم های خوب و برنده ی جوایز فعلی از فیلم های متوسط قدیمی هم ضعیف ترند.
فیلم در روزگاری ساخته شد که فناوری های امروزی جلوه های ویژه نبود ، دقت در واقع گرایی و جزئیات جلوه های ویژه و تجهیزات نمایش داده شده در فیلم بی نظیر است ، بر خلاف فیلم های مشابه که در نمایش امکانات موجود در آینده اغراق می کنند ، این فیلم نه تنها اغراق نکرده بلکه خیلی از تجهیزات نمایش داده شده در آن زمان موجود بودند و حتی تجهیزآتی مانند کامپیوتر لمسی موجود در فیلم هم در قرن ۲۱ واقعا به بازار آمد (تبلت ها) .
در فیلم های علمی تخیلی قدیمی ، نمایش تجهیزات موجود سعی شده است آینده نگرانه باشند ولی به طور مسخره ای قدیمی به نظر می رسند اما تجهیزات موجود در این فیلم واقعا جذاب و باور پذیر هستند. کوبریک در این فیلم هم به اصل ذات انسان برگشته است ، بقا . از آغاز فیلم و تلاش میمون هایی که جد انسان امروزی هستند تا پایان فیلم و تلاشی که فضا نورد برای زنده ماند انجام می دهند همه فقط یک هدف دارند ، بقا این غریزه ی حیوانی انسان ، پرتاب استخوان به آسمان و سپس نمایش سریع ایستگاه فضایی هم نشان دهنده ی این تشابه هست ، این بقا همراه با خشونت هست ، خشونتی که با استخوان آغاز شده ک به فضا پیما های غول پیکر می رسد. در فیلم های دیگر کوبریک هم شاهد این خشونت به شیوه ی دیگری بودیم. نزاع بر سر غذا، برکه آب و برتری. در حقیقت جدال برای قدرت، منافع و متعلقات. با حضور اجتماع جنگ که شکل بارز خشونت است پدید میآید.
دو گروه میمون بر سر برکه آب نزاع میکنند. دعوای آنها بر سر برکه بی شباهت به جدال دو کشور بر سر نفت نیست؟ مساله اعتراض و خشونت ذاتی چند بار گوشزد میشود. میمونها اجازه نمیدهند کسی به آنها تعرض کند و در هنگام غذا خوردن وحشیتر میگردند. یکی از میمونها در مییابد که میتواند از یک تکه استخوان به عنوان وسیلهای برای زدن استفاده کند، در اینجا اولین اختراع بشر که ابزار خشونت است ثبت میگردد. در همین پلانها، اینسرتهایی از افتادن و مردن حیوانهای ضعیفتر میبینیم. همانطور که طبیعت موجودات ضعیف را حذف میکند و این امر در ذات طبیعت مستتر است، قرار است جوامع ضعیفتر نیز توسط قدرتهای برتر منهدم شوند. تکه استخوان، به آسمان پرتاب میشود و تصویر به فضا و سفینه فضایی کات میخورد. راه چند هزار سالهای که با یک کات سینمایی طی میگردد اما شاید یکی از پرمفهومترین کاتهای تاریخ سینما باشد. برگردیم به فضا ،میلیون هاسال بعدماجرای فیلم، به سال ۲۰۰۱ می رود. زمانی که کاوشگران، روی ماه، یک تک سنگِ دیگر مییابند. این یکی امواجی را به مشتری ارسال میکند و انسان، مطمئن از ماشین هایش، گستاخانه، ردِ امواج را تعقیب می کند.
یکی از جنبههای قابل توجه فیلم، ماشینی شدن انسان امروز است. در دو بخش شاهد تماس فضانوردان با خانوادههای خود هستیم. احساسات و عواطف به سردی تبدیل به امواج رادیویی میگردند و رفتارهای دختر کوچک و پاسخهایی که میگوید او را بیشباهت به یک روبوت سخنگو نمیکند. دختر به عنوان هدیه، از پدرش یک تلفن میخواهد. تلفن گویای این است که این دختر رابطه میطلبد، عاطفه میخواهد و پدری که او را لمس کند و در آغوش بگیرد اما رابطه ماشینی شده است و جز یک تلفن چیزی نمیتواند باشد.
سفینه را دو خلبان، کایر دالیا و گری لاکوود، اداره میکنند. سه دانشمند در داخل سفینه در حالت حیاتی معلّق، نگهداری می شوند تا ذخائر انرژی آنهاحفظ شود.
زمینیان تصمیم میگیرند ناوی تحقیقاتی وبه همراهی کامپیوتری هوشمند به نام”هال۹۰۰۰” را راهی این سیاره کنند تا مگر از ماهیت تکسنگ و پیام ارسالی سر در بیاورند. سرعت حرکت فضا پیما را به یاد بیاورید ، دقیقا مطابق واقعیت بود و حتی با تکنولوژی های فعلی هم یک فضا پیمای واقعی با همین سرعت در فضا حرکت می کند ، این آینده نگری و دقت و واقع گرایی کوبریک نه تنها قابل تحسین هست بلکه شگفت آور نیز می باشد ، حتی فرضیه هایی هست که می گویند سفر به ماه (نیل آرمسترانگ) ساختگی بود و کوبریک با جلوه های ویژه این سفر را در آن زمان ساخته بود. صحنهای که دکتر فلوید و همراهانش برای دیدن لوحه سنگی میآیند، طرح صحنه (با دیوارههای خاکبرداری و نورافکنها و دو راه ورودی) و حرکتهای دوربـین و تـدوین (دوربـین نزدیک و دنبال آدمها تا نمای دور با نورافکن ها تا جدا کـردن دکتر فلوید تا نمای درشت دست دکتر فلوید، تا بازگشت به نماهای دور و ایستادن دسته جمعی برای عکس) به روى هم دقـیقا فـضا را میسازند و چیزی بیشتر. صحنه های دکتر فلوید(از ورود به ایستگاه فضایی تا سفر برای دیدن آن شی عجیب) دقیقا صحنه های میمونها را تکرار میکنند (برخورد دو دستهی میمونها و برخورد دو دسته همکار از دو مملکت)باتوجه به اینکه این صحنه، صحنه ى میمونها و لوحـه سـنگی را تکرار میکند، میبینیم اگر میمونها بلافاصله به احترام و پذیرش رسیدند در اینجا با از کف دادن سادگی اولیـه و نـاباوری آدمـهای معاصر رو در روییم.
صحنه بنابراین نمایشگر تضاد بین تقدس مکان و بیگانگی کاشفها اسـت و ایـنکه حـالت احترامآمیز در فضا را کاشفها به اتکا تمدن به اصطلاح پیشرفته خود میکوشند نادیده بگیرند .تـا حـد بـیاحترامی عکس برداری و صدای سوت که از ارتباط ستون سنگی با«آنها»خبر میددهد و کاشفهای مـعاصر را بـه مرحله ى احترام میمونها بازمیگرداند. تمام عملیات سفینه فضایی توسط یک کامپیوتر فوق پیشرفته به نام هال هدایت میشود. هال بسیار هوشمند و شبیه انسان است تا جاییکه دارای احساسات انسانیست و از طرفی فضانوردان، فاقد احساسات عمیق انسانی و ماشینی شده هستند. گویی هر دو، یک موجود جدیدی هستند که نه انسان است و نه ماشین. چیزیست بین این دو. هال۹۰۰۰ که زاده ی تفکر انسان است، با یک انگیزه به ظاهر نامشخص و فقط به این جهت که می خواهد صاحب سفینه شود و هر لحظه بیم آن دارد که مبادا صاحبانش وی را خاموش کنند، اقدام به مبارزه بر علیه صاحبانش می کند. هال و شـخصیت انـسانیش را اول در مصاحبه تلویزیونی میبینیم. شخصیت هال با غروری میآغازد که احتمالا جزو عناصر اولیه او نـیست و ایـن وسیله نمایش زندگی روزمره با هال (بازی شطرنج و تماشای نقاشیها و اینکه کارگردان بـرای هـال نـیز زاویه دید در نظر میگیرد) و با ظرافتهای کارگردانی تقویت میشود (مثلا نگاههای گاه گاه دیوید و فرنک بـه هـال-احتمالا به قصد اینکه عکس العمل او را ببینند). تا بعد که غرور و احـساس بـرتری (بـه خصوص در گفتگوی هال با دیوید) بدل به دادن اطلاعی غلط میگردد، که در عین حال شـاید اطـلاع غـلط نیست و شک دیوید و فرنک بیهوده است.
سرانجام وقتی دیوید و فرنک نگران از حـتی امـکان اشتباه قصد از کار انداختن او میکنند، هال به یکباره دشمن خطرناکی است. دشمن آنها هال۹۰۰۰است که پول را میکشد و بومن را از «چاله آب»اش بیرون می اندازد. فضانوردان به تدریج، نسبت به هال (رایانهای که سفینه را میراند)، مظنون می شوندوپس از اینکه متوجه میشوند که هال مرتکب یک خطای محاسباتی شده است، تصمیم میگیرند تا او (نه آن!) را از کار بیندازند. خشونت نهفته در استخوان صحنه معروف کات به شکل یک ویروس موروثی به تکنولوژی راه مییابد و هال ۹۰۰۰، کامپیوتر هوشمند سفینه از کشتن انسانها لذت میبرد. هال ۹۰۰۰ با ترفندی که تنها در مخیله انسان صاحب اندیشه میگنجد سرنشینان سفینه را فریب میدهد و آنها را یکی پس از دیگری از بین میبرد. خشونتی که در قالب غریزه از بدویت میمونی به ارث رسیده است. دلیل این خشونت چیست؟ سیادت بر سفینهای ساخته شده از سیم و آهن و پلاستیک. جایی که تمام دنیای هال ۹۰۰۰ در آن ختم میشود و تنها انسانها مزاحم فرمانروایی او هستند. هال۹۰۰۰ از آنجاییکه به مانند انسان دارای روحیه تنازع بقا است، همچون فرانکشتاین علیه خالق خود قیام میکند اما در نبرد با آخرین نفر شکست میخورد. این پیروزی سرآغاز آخرین مرحله تکامل انسان است. تنها دکتر بومن باهوشتر است که او را شکست میدهد و مغزش را از کار میاندازد؛ جالب این که خوی انسانی هال ۹۰۰۰ از ترفندهای احساسی برای جلوگیری از دکتر بومن بهره میبرد، او آواز میخواند، التماس میکند و اعلام ندامت مینماید. چیزی که هوش مصنوعی را تسخیر کرده، غریزه است، مولفهای که بدون شک خشونت را مجاز میشمارد.
زمانی که دیو قصد خاموش کردن هال ۹۰۰۰ را دارد، ماشین با لحنی بغض آلود و ملتسمانه به بومن می گوید « دیو من می ترسم…» تا شاید بتواند از این طریق احساسات او را جریحه دار کند هـال آهـسته میگوید احساس مرگ و ترس میکند. صحنه ی مرگ سـرنشینان خـفته سفینه(و این ظرافت کارگردانی در تفهیم نـاپیدا بودن مرز بین مـرگ و زنـدگی) و صحنهای که هال در را به روی دیـوید بـاز میکند و بخصوص خوف مرگ در صحنه کشتن هال که از ترکیب صدای هال و نفس زدن دیـوید و تـصویر دیوید متعلق در فضا و آهسته بـیرون آمـدن تـیغه ها بلیغ ترین زبان سـینمایی پدیـد میآید. ولی ترفند هال ۹۰۰۰ میسر واقع نمی شود و دیو بومن با ترحم به آرامی دستگاه را خاموش می کند. بومن مدارهای هوش هال را در میاورد(در واقع کله او را ویران میکند، مثل آن میمونی که کله میمون حریف خود را خُرد کرد). یکی از نکاتی که به درستی در فیلم بکار گرفته شده این است که به جز آوای موسیقی که در پس زمینه فیلم پخش می شود، هیچ صدای دیگری در فضا به گوش نمی رسد زیرا در فضا مطلقاً سکوت برقرار است(و چه سکوت ترسناکی) مبارزه دکتر بومن با هال ۹۰۰۰ را می توان هبوط وی دانست و رو به رو شدن با یونولیت بزرگ و گذر از دالان های رنگارنگ را می توان عروج دانست. انهدام هال توسط دیوید و خروج دیوید از دیسکاوری۱ به همراه کپسول نشاندهنده فراتر رفتن از نگرشی به طبیعت بود که ابزار و نوع عالی ابزار یعنی هال، نتیجه ی آن بود و پدیدار شدن تخته سنگ به صورت معلق در فضا که همچون راهنما مسیری را به دیوید نشان می دهد، کنایه از گشوده شدن افقی تازه در نگرش انسان به جهان و هستی پس از فراتر رفتن از نگرش پیشین است. نگرشی که خواهان پی بردن به راز هستی است و نه صرفا استخدام طبیعت به نفع مقاصد خود. این نگرش مقتضی راهی دشوار است. مسیری که در آن مرزهای زمانی و مکانی در هم می پیچد کنایه از فراتر رفتن از معرفتی است که محصور در ابعاد زمانی و مکانی است. او در فراسوی جهان مادی، حقیقت را مشاهده مینماید.با این حال تحت هیچ شرایطی، انسان از وابستگیهای مادی خود دست نمیکشد، بومن عارف گشته هنوز با رعایات آداب غذا میل میکند. غذا خوردن دسته جمعی میمونها در بخش اول فیلم، تاکید کوبریک بر غذا خوردن فضانوردان در چند سکانس از بخشهای میانی و غذا خوردن بر سر میز در بخش نهایی همه نشان از این مساله دارند اما در نهایت این وابستگی میبایست از بین برود؛ شکستن لیوان در انتهای فیلم استعارهای برای قطع این وابستگی است. شکستن لیوان پر از آب، بیان گر رسیدن به اوج کامل است. به یاد بیاورید که انسان میمون ها در ابتدای آفرینش چگونه در پی جرعه ای آب بر سر چشمه نزاع می کردند و هم اکنون بعد از گذر هزاران سال، دیو که به عروج کامل رسیده، با شکستن لیوان به غریزه خود پشت پا می زند و با صدای بلند می گوید هیچگاه فرزند غریزه نبوده است و این غرایز هستند که در اختیار انسان اند. افتادن لیوان نوشیدنی از روی میز و شکستن آن دلالت بر انقطاع کامل دیوید از جسمانیت و مادیت دارد. به گونه ای که او پس از این اتفاق در حال مرگ روی تخت خواب ظاهر می شود.
ولی این فیلم هرچیز را که یک فیلم شاهکار علمی تخیلی نیاز دارد در خود دارد. هیچ فیلم ترسناکی ترسناک تر از سکانس دیوانه شدن هال ۹۰۰۰ سفینه نیست و هیچ موجودی ترسناک تر سنگ های سیاهی که سرمنشا آن ها هم مشخص نمیشود در تاریخ سینما وجود ندارد و ترس آغازین و پایانی فیلم که موسیقی هم تاثیر مهمی روی آن داشت نشان دهنده یکی بودن اول و آخر کار ماست ، هیچ جلوه ی ویژه ای برتر از جلوه های ویژه ی این فیلم نیست و هیچ فیلمی برتر از این فیلم نیست. شباهت انسان اولیه با انسان پیشرفته در استفاده از ابزار و … بود که در بالا گفتیم ولی روش و دلیل استفاده فرق می کند ، انسان اولیه هدفش همان خوی حیوانی بود و البته انسان امروزی هم این خوی را دارد ولی طرز استفاده و دلیل استفاده ی آن برای خشونت نیست بلکه فرای این چیزهاست. فیلم واقعا انقلابی بود ، از جلوه های ویژه که در بالا بیان شد تا دیالوگ کم و مبتنی بودن بر تصویر و موسیقی و در ظاهر خطی بودن فیلم (اما وجود فلش بک های مختلف).موسیقی فیلم عالی کار شده بود ؛ از موسیقی پیروزی انسان و سرمستی او در نمایش فضا پیما و … در فضا (بعد از پرتاب استخوان) تا موسیقی دلهره آوری که تنهایی فضا نوردان و ترس آن هارا در سفر به مریخ و کامپیوتر اچ ۹۰۰۰ که یاغی شده بود ، به اندازه ی تصاویر در تلقین فضای فیلم تاثیر گذار بود. کوبریک زمانی که کامپیوتر ها در حد ماشین حساب های امروزی قدرت داشتند حتی ایده ی ترمیناتور هم نمی توانست به ذهن کسی خطور کند هوش و خطر ناشی از این هوش کامپیوتر ها رو نمایش می دهد. از لانگ شات های اول فیلم تا آن کلوز شات معروف روی پوستر فیلم همه همه نشان از ذکاوت کوبریک دارد، تنهایی و ضعف انسان (همون میمون بودن چی بودن) در سیاره ی زمین تا تنهای و ضعف انسان در فضای بی کران ، همان انسانی که خود را در جایگاه خدا میدید . میزانسن فیلم در کنار موسیقی مهم ترین عامل انتقال فضای فیلم هست و دیالوگ و نقش آفرینی بازیگران تاثیر کمتری دارد. معمولا در فیلم ها (یا حداقل فیلم های امروزی) جلوه های ویژه ای مانند جلوه های ویژه ی این فیلم با مفهوم و فلسفه و هنر والا در سینما یک جا جمع نمی شوند (مثلا همین فیلم های کمیک که گفتن علمی تخیلی به اون ها توهین به فیلم ها علمی تخیلی است)
۲۰۰۱ ادیسه هزاران حرف برای گفتن دارد. شاید مهمترن حرف فیلم، به دنیا امدن تکنولوژی و تاثیرش در زندگی انسان ها باشد کوبریک نشان می دهد که تکنولوژی میتواند باعث کمک به انسان و میتواند نابودگر انسان باشدو برای جلوگیری از این نابودی باید به اصل خودمون برگردیم . سکانس پایانی فیلم و آن دیوار سیاه رنگ و آن ملاقات مشکوک خیلی حرف و برای گفتن دارد. خیلی ها پرسیدن آن دیوار چیست! به نظرآن دیوار نماد پیشرفت بشر است ودر یک کلام: تکامل. و بالاتر از آن، تکامل از طریق یک نیروی خارجی. در هر مرحله از تکامل، بشر همچنان میکشد و کشته میشود. مساله این است که آیا این مرحله جدید تکامل با آن بقیه فرق دارد، یا که باز هم مثل حیوانات رفتار خواهیم کرد؟ آن چه کوبریک در آخرین سکانس فیلم میگوید ظاهرا این است که انسان سرانجام از ماشینهایش پیشی خواهد گرفت و یا به کمک نوعی شعور کیهانی، به فراسوی ماشینها کشیده خواهد شد. آنگاه دوباره تبدیل به یک کودک خواهد شد. اما کودکی که از نژادی بینهایت پیشرفتهتر و کهنتر است؛ درست چون میمونهایی که روزی با همه ترس و جبنِ خویش، مرحلهی کودکی بشر بودند. در بازگشت از بیکرانه، به فرایند شتابان نابودی کالبدی خویش مینگرد؛ و این، سرگذشتی است که بر همه انسان ها میرود. روان و گوهر هستی او اما، نابود نشدنی است. انسان بار دیگر و شاید در سپیدهدم تاریخی دیگر، زایش دوباره مییابد، اما نه بر روی زمین، که در بیکرانگی میان ستارگان شناور در کیهان. سخنی از استنلی کوبریک: ۲۰۰۱ یک تجربه بی کلام است. تجربه ای که طبقه بندی کلامی را دور میزند و مستقیما مفهومی احساسی و فلسفی را به ناخودآگاه منتقل می کند. من اصرار داشتم که فیلم یک تجربه شدیدا سابژکتیو و شخص محور باشد و با تماشاگر در یک لایه درونی از خودآگاهی ارتباط پیدا کند. شما آزادید هر طور مایلید در مورد مفاهیم فلسفی و تمثیلی فیلم قضاوت کنید – چنین قضاوتی یکی از نشانه های موفقیت فیلم در نفوذ به لایه های عمیق تماشاگر است—ولی من نمی خواهم یک خط کلامی برای ۲۰۰۱ ارایه کنم که هر تماشاگری احساس کند اگر چنین خطی را دنبال نکند نکته فیلم را از دست داده است
جوایز و افتخارات : برنده ی اسکار در رشته ی بهترین جلوه های ویژه ی تصویری ، نامزد در رشته های : بهترین طراحی صحنه ، بهترین کارگردانی ، بهترین غیر فیلم نامه ی اقتباسی
بفتا : برنده در رشته های : بهترین طراحی صحنه ، بهترین فیلم برداری ، بهترین موسیقی متن
و نامزد بهترین فیلم
نویسنده : علیرضا خوش صدا – آریا مووی
مرسی اما کاش روزی برسه از این ادبیات نوشتاری سخت فهم عبور کنیم و با زبان ساده بنویسیم، سختی درک ادبیات پیچیده این متن آسونتر از محتوا فیلم کوبریک نیست!
مدرسه نیست که قرار باشه نمره بگیری! ساده تر بنویس خواهشاً.