اخبار هنری: گردهمايي پيرامون موضوع سينماي ملي «ضرورتي» مغتنم است؛ اين مقال كوتاه به تمامي صرف تشريح چرايي اين «ضرورت» در شكاف چند سويهاي ميان حوزههاي عملكردي مرتبط و در عين حال متفاوت ميگردد.
نخست؛ در ساليان اخير و براي پديده هاي ذوحياتيني چون نگارندۀ اين سطور كه هم در سينماي حرفهاي رفت وآمدي داشته و هم در فضاي آكادميك، دور افتادگي ميان دو كرانۀ پژوهش و عمل در قالب دوگانۀ فضاهاي دانشگاهي/گروههاي توليد حرفهاي، به وضوح مشاهدهپذير شدهاست. آسيبشناسي اين شكاف در چنين مجالي نميگنجد وليكن به مثابه تلنگري تبارشناسي اين افتراق را بايد در كانون انفكاك «زبان» دانست. عملاً «زبان» به عنوان سامان بخش نظامي معنايي كه شكل تفكري را بر موضوعات و مقولات مستقر مينمايد، و به طوركلي «دانستن» و «دانستگي» را از طريق ايجاد نقطه نظر مشترك در فهم و كاربست جهان ممكن ميسازد؛ ميان دو حوزۀ پژوهشي كه كفالت آن به عهدۀ مراكز آموزشي است و بدنۀ حرفهاي سينما خط مميزهاي بس قطور كشيده، كه از ميان برداشتن آن ضرورتِ طرح واژۀ «ضرورت» را مشخص ميكند. يكپارچگي «زبانِ» پژوهش و عمل نيازِ بي برو برگرد سينماي ملي ما در چنين روزهايي است چراكه «زبان» نحوۀ تفكر و عمل را شكل ميبخشد و لغتِ «گردهمايي» دركُنه خود تلاشي براي يكسانسازي «زبانهاي» چندگانه است.
دومين شكاف خود را در فضاي ميان ذائقۀ به غلط تربيت يافتۀ مخاطب و امكان اعتلاي هنر به طوركلي و بالاخص فرآوردۀ سينمايي نشان ميدهد. نگاه به هنر در سنت ايراني/اسلامي اساساً با ماهيت كاربردي آن عجين بوده است يا به عبارت ديگر «كاربرد» يكي از ويژگيها ذاتي و خصايص اصلي و اساسي هنر قلمداد ميشده؛ تعمق در «كاربرد» توأمان هم شكاف را مرئي مي نمايد و هم راه حل فائق آمدن بر آن را. گسترۀ واژۀ «كاربرد» هنر، آن را از صرف ابزار بودن به حوزۀ «امكان» ترقي ميدهد. به اين معني كه «تفكر به زندگي» كانون كارايي هنر است نه فراموش كردن آن؛ هنر يادآور است نه نسيان آلود. نگاهي اجمالي به فرآوردههاي سينمايي ساليان نزديكِ سينماي ايران پژواك روشني از شعار «سينما دروازۀ فراموشي زندگي» را دارد، كه بي شك متأثر از فرهنگ فيلمبيني هاليوودي است. اميد است چنين نشست هايي دامنه دار گردد و تمركز خود را بر نحوهي «كاركرد سينماي ملي» بگذارد.
سر آخر، بايد به فكر شكاف هويتي مؤلف به مثابۀ فيلمساز بود. چرخۀ توليد فيلم در دل سينماي كشور ما (كه البته بدون تردید نبايد اسم سينماي ملي بر آن نهاد) بدل به چرخهاي بسته شده است. اين چرخه بي شك زادۀ تغيير نظام ارزشي است. براي شناخت اين شكاف بايد به يك سوال واضح، پاسخي روشن داد «چه فيلمي خوب است؟» صراحتاً پاسخ به اين پرسش را نه هيچ ارزش غنايي كه تنها بازگشت سرمايه تعيين نموده و تعين مي بخشد. اينكه سينما، هنری است صنعتي و گردش مالي لازمۀ حيات آن، به هيچ وجه نقض نميشود، آنگاه كه سليقۀ مخاطب درست شكل گرفته باشد. آنچه امنيت شغلي بسياري از مؤلفين كشور ما را در خطر قرار داده، همين تغيير ارزش از معنا به سرمايه است.
در نهايت مي بايست تصريح نمايم، موارد فوق، سه حوزۀ جداگانه نيستند، بلكه گسترهاي واحد را تشكيل ميدهند كه در كنش با هم حركت و كار ميكنند.
علي مهديپور