اخبار هنری:
ـــ ضربات نهایی طبل ــ بخش اول
ـــ در راه خانه تازه فورد در پالم دزرت پالم اسپرینگز، هاوارد هاکس را سوار کردم. میخواست همراه من بیاید، با این که چندین بار قبلا به ملاقاتش رفته بود. جان در تختخواب بود. در طول ده سالی که او را میشناختم، بیشتر اوقاتش در تختخواب میگذشت؛ که به نوعی دفتر مخصوص او را تشکیل میداد، ولی دیدن او این بار شوکی به من وارد کرد. از نظر جسمانی چیز بسیار کمی از او مانده بود. سرطان، مانند یک طفیلی وحشتناک، نصفش کرده بود. به نظر نمیآمد که ۷۸ ساله است، بلکه ۱۱۰ ساله به نظر میرسید. در مقایسه، هاکس با این که فقط یک سال از او جوانتر بود به نظر میآمد یک جوان ۵۰ ساله است. بزرگترین کارگردانها، در درجه اول، بزرگترین بازیگران نیز هستند و این مسئله در مورد فورد بیشتر صدق میکند تا هرکس دیگر.
فقط یک لحظه، زود وارد اتاق شدم و متوجه شدم به سرعت سیگارش را آتش میزند تا ژست راحتی بگیرد، گویی هیچ مشکلی وجود ندارد و فقط ملاقاتی با چند دوست در یک بعدازظهر در کار است و به همین شیوه هم رفتار کرد. هرگاه از او میپرسیدید که حالش چطور است، بدون ملودرام و بدون حالت شجاعانه مصنوعی، جواب میداد: “خوبم.” هیچگاه صحبت از مرض کشنده یا درد درمیان نبود؛ و دخترش باربارا به من گفت که حتی تا کمتر از دو هفته از مرگش، تقاضای قرصهای مسکن نکرد.
صحبت ما کوتاه و مانند بسیاری از صحبتهای دیگری بود که داشتیم، با این تفاوت که دیدن او در آن حالت، که شجاعانه سعی میکرد متوجه دردهایش نشویم، بسیار دردناک بود. او مرا مثل همیشه برای اینکه از هر جملهام یک پرسش میساختم، دست انداخت.
هاکس که معمولا خوددار است، مانند دانشجویی که مقابل استاد مورد علاقهاش قرار میگیرد، وارد اتاق شد و ظرافت و گرمای رفتارش تکاندهنده بود. به یاد میآورم که از او پرسیدم آیا در ساختن اولین وسترنش، رود سرخ، تحت تاثیر فورد بود، که او جواب داد: نمیدانم چطور میشود بدون اینکه تحت تاثیر فورد قرار گرفت وسترنی ساخت. بامزه اینجاست که تا به امروز، خیلیها تصور میکنند که فورد، «رود سرخ» را کارگردانی کرده، چراکه یک وسترن است و جان وین در آن بازی دارد و هرگاه کسی به اشتباه از فورد برای ساختن «رود سرخ» تعریف میکرد، او به راحتی میگفت: “خیلی ممنون.” خود هاکس از تعریف کردن این داستان بسیار لذت میبرد.
فورد گفت: “پنج دقیقهتان تمام است.” و این به این معنی بود که زمان رفتن فرا رسیده است. ما هم رفتیم.
از رم چند بار به او تلفن کردم. مکالمهمان کوتاه و دوستانه بود، ولی هربار صدایش ضعیفتر میشد. یک روز جمعه مرد. دوشنبه آن هفته، آخرین باری بود که با او صحبت کردم و هنگامی که صدایش را شنیدم، فهمیدم وقت زیادی ندارد؛ صدایش خیلی ضعیف شده بود. اگر او را در حال کنترل ۶۰۰ بازیگر و افراد فنی دیده بودید یا صدایش را شنیده بودید، شنیدن صدای او در این زمان قلبتان را میشکست. دوباره گفت: “حالم خوب است.” اما این بار تلاش زیادی به خرج داد. هاکس او را روز سهشنبه دید. در روز چهارشنبه فورد گفت: که دوک (جان وین) را میخواهد ببیند و روز پنجشنبه وین با هلیکوپتر آمد و زمانی را با او گذراند. فورد گفت: “دوک برای تماشای مرگ آمدهای؟” وین گفت: “البته که نه، تو اصل کاری هستی، همه ما را خاک خواهی کرد.”
فورد گفت: “اوه، خب، پس شاید یک مدت دیگر همین طرفها بمانم.”